روزهای رنگی ارکیده



 چند ماه پیش بود که با دیدن مخزن عظیم کتابخانه مرکزی، آرزوی گشتن و پرسه زدن بین قفسه‌ها توی دلم کاشته شد. در اولین تجربه‌ی قسمت کتاب‌های داستانی، سعی کردم غریب‌ترین کتاب ها با عناوین جالب انتخاب کنم. " زمانی برای زن بودن" یکی از آن‌ها بود. کتابی که نه قبلا اسمش را شنیده بودم و نه فکر میکردم که تازگی ها (چند سال اخیر) به امانت کسی رفته باشد.

 پنجاه صفحه اول، طاقت فرسا و پرفشار بود، بطوری که اگر عذاب وجدان نیمه رها کردن کتاب‌ها نبود، حتما نخونده رهایش میکردم! اما کم‌کم فضای داستان و رومزه‌نگاریش دستم آمد و جذاب شد.

کیت، مادر دو بچه‌ی کوچک، بن ۱ ساله و امیلی ۵ساله ست و در عین حال مدیر منابع مالی یکی از بزرگترین شرکت های مالی و سرمایه گذاری لندن است. زندگی کیت در جنگ و موازنه این دو جنبه‌ی زندگیش میگذرد. کارمند یا مادر و همسر؟ گاهی چنان فشار و استرس از کلمات بیرون میزند که انگار زیربارِ مسئولیت‌های کیت دارید خم میشوید و دیگر نمیشود ادامه داد. من هر روز بیشتر از ۵۰ صفحه نتونستم بخونم (به استثنای روز آخر که تمامش کردم).

به همه توصیه میکنم، مردانی که به درکِ شرایط ن اطراف و همسرشان نیاز دارند. به نی که در انتخاب‌های زندگیشان گیر افتاده اند و به کسانی که دوست دارند بدون قضاوت و پیش زمینه‌های القایی، زندگی‌ یک زن غربیِ شاغل را ببینند. این کتاب یک نمونه است، نه توصیه یا نصیحت :)


 چند ماه پیش بود که با دیدن مخزن عظیم کتابخانه مرکزی، آرزوی گشتن و پرسه زدن بین قفسه‌ها توی دلم کاشته شد. در اولین تجربه‌ی قسمت کتاب‌های داستانی، سعی کردم غریب‌ترین کتاب ها با عناوین جالب انتخاب کنم. " زمانی برای زن بودن" یکی از آن‌ها بود. کتابی که نه قبلا اسمش را شنیده بودم و نه فکر میکردم که تازگی ها (چند سال اخیر) به امانت کسی رفته باشد.

 پنجاه صفحه اول، طاقت فرسا و پرفشار بود، بطوری که اگر عذاب وجدان نیمه رها کردن کتاب‌ها نبود، حتما نخونده رهایش میکردم! اما کم‌کم فضای داستان و رومزه‌نگاریش دستم آمد و جذاب شد.

کیت، مادر دو بچه‌ی کوچک، بن ۱ ساله و امیلی ۵ساله ست و در عین حال مدیر منابع مالی یکی از بزرگترین شرکت های مالی و سرمایه گذاری لندن است. زندگی کیت در جنگ و موازنه این دو جنبه‌ی زندگیش میگذرد. کارمند یا مادر و همسر؟ گاهی چنان فشار و استرس از کلمات بیرون میزند که انگار زیربارِ مسئولیت‌های کیت دارید خم میشوید و دیگر نمیشود ادامه داد. من هر روز بیشتر از ۵۰ صفحه نتونستم بخونم (به استثنای روز آخر که تمامش کردم).

به همه توصیه میکنم، مردانی که به درکِ شرایط ن اطراف و همسرشان نیاز دارند. به نی که در انتخاب‌های زندگیشان گیر افتاده اند و به کسانی که دوست دارند بدون قضاوت و پیش زمینه‌های القایی، زندگی‌ یک زن غربیِ شاغل را ببینند. این کتاب یک نمونه است، نه توصیه یا نصیحت :)


روی زمین، مورچه ست، روی پام مورچه راه میره، همه جا مورچه ست! پیش خودم میگم منم مثل عاقبت آخرین نواده خوزه، توسط مورچه‌های قرمز خورده میشم! کتابِ "زمانی برای زن بودن" رو میخونم و یاد "تالی" میافتم، یاد خاطراتی که انگار از منن. نقاشی میکشم و "ماد" میاد توی ذهنم. روزی چندین بار ذهنم ارجاع میزنه به فیلمایی که دیدم و کتابایی که خوندم. گاهی یادم نمیاد این خاطره از کجاست، از کدوم فیلم، از کدوم داستان یا از خودم؟! نمیتونم تشخیص بدم.

+ خوبه یا بد؟


خیلی شنیدم و خیلی دیدم کسانی رو که از پایبند نبودن به برنامه‌ریزی‌هاشون گلایه میکردند. وقتی ازشون میپرسم چطور برنامه‌ریزی و هدفگذاری میکنید، میبینم که عیب اصلی از همین برنامه‌ریزیه.

توی این پست، میخوام چندتا نکته در مورد برنامه‌ریزی که با تجربه شخصی بهشون رسیدم باهاتون در میان بذارم.


 ۱. برنامه ریزی یه عمل فوری فوتی نیست.

منظورم اینه که نمیشه تصمیم بگیرید برای یک سالتون برنامه ریزی کنید و بعد در عرض یکی دو ساعت یه برنامه کامل دربیارید. نه، نمیشه. هرچی مدت زمانی که براش میخواین برنامه بذارید طولانی تر باشه، زمانی هم که باید به برنامه ریزی اختصاص بدین، بیشتر میشه. به عنوان مثال، اگر برای سال ۹۸ میخواین یه برنامه خوب و جامع داشته باشین بهتون پیشنهاد میکنم که از اوایل اسفند به فکرش باشید.


 ۲. لیست تمام آرمان ها و اهدافتون رو بنویسید.

توی اون زمان طولانی که اشاره کردم قراره یه لیست بالا بلند از تمام خواسته هاتون بنویسید. کاملا کمال گرا باشید و به حداقل ها اکتفا نکنید. نیازی نیست برای نوشتن این لیست حتما پشت یه میز نشسته باشید و یه قلم و کاغذ دستتون باشه، در حین راه رفتن، سر کلاس، یا حین خوردن نهار ممکنه ایده ای به ذهنتون برسه، بنویسیدش، نذارید از دست بره. آرزو میکنید که در سال جدید چه چیزهایی رو در خودتون تغییر بدید یا اضافه کنید و چه کار خاصی انجام بدین؟ وقتی این لیست رو نوشتین، حالا وقت فیلتر کردنه‌‌‌‌.


۳‌‌. رفع ابهام و دسته بندی لیست خواسته ها

 اگر هدفی رو به صورت کلی نوشتین مثلا" آدم بهتری بشم" سعی کنید از کلی بودن درش بیارید. مثلا از خودتون بپرسید: بهتر توی چه زمینه ای بهتر؟ و اونقدر این کار رو ادامه بدین که کاملا مطمئن بشید چه چیزی مد نظرتونه. خواسته ها رو دسته بندی کنید‌ مثلا اگه در مورد اهداف سالانه دارید "وزن ایده آل"، "خوش اخلاقی" و "قبول شدن در رشته x" این سه تا توی سه دسته ی مختلف سلامتی، اخلاق و درس قرار میگیره. سعی کنید تعداد دسته های اصلیتون کمتر از ۱۰ تا باشه. حالا میتونید یه تصویر کلی در همه ی زمینه ها از آدمِ سال آینده داشته باشید.

میتونید این دسته بندی ها رو یه جایی جلوی چشمتون بذارید تا دائم بهتون یادآوری بشه و حاشیه نرید. مثلا من

این برنامه رو با شروع سال تحصیلی جدید برای خودم نوشتم :))

خب تا الان فقط اهداف رو نوشتیم، بریم سراغ برنامه‌ریزی! :) 


۴‌. تقسیم بندی اهداف به کمی و کیفی

 من اهداف رو برای این که بتونم توضیح بدم به دو دسته تقسیم میکنم، کمی و کیفی. اهداف کمی اهدافی هستند که پارامترهای خاصی برای اندازه گیریشون داریم. مثلا اگه من میخوام به وزن ایده آل برسم، میتونم بگم که ۱۰ کیلو اضافه وزن دارم و میخوام توی ۱۰ ماه اینو کم کنم(هدف بلند مدت). پس میشه ماهی یک کیلو کم کنم (هدف میان مدت). و باید روزانه مقدار کالری مشخصی مصرف کنم و یک ساعت فعالیت داشته باشم (هدف کوتاه مدت). این اهداف رو فکر میکنم همه میشناسن و معمولا برای برنامه ریزی در موردشون مشکلی نیست.

مشکل اصلی در مورد اهداف کیفیه. اونایی که معیار خاصی برای اندازه گیریشون نداریم. و ماهیتشون با اندازه گیری زیاد جور نیست. مثلا این که من میخوام خوش اخلاق تر باشم یا مثلا مسیر زندگیم رو مشخص کنم. خب چطور باید اینو برنامه ریزی کنیم؟

پیشنهاد من اینه که تا اونجایی که میشه این اهداف رو کمی کنیم. مثلا هدف "ارتقای سلامتی" که خودش میتونه شامل دو قسمت بشه "ورزش" و "تغذیه". برای ورزش میشه یه سری کار لیست کرد: ۱. انتخاب یک ورزش دلخواه ۲. انجام مرتب آن به صورت روزانه یا . . برای تغذیه: ۱. مراجعه به دکتر تغذیه و گرفتن برنامه غذایی متناسب ۲. عمل به برنامه غذایی. حالا میشه برای هر کدوم از این اهدافِ خرد، زمان مشخص کرد و اام به اون رو خواست.

اینجا میخوام یه نکته ای رو اضافه کنم، اگر من هدفی رو داشته باشم که مسیر رسیدن به اون رو ندونم یا برام واضح نباشه. باید چیکار کنم؟ آیا میشه در موردش برنامه ریزی کرد؟ بله. مثلا من میخوام گرافیست بشم! اول از همه باید سعی کرد تا با تحقیق یا سرچ یه سری اقدامات اولیه رو به دست آورد، برای مثال؛ تسلط به نرم افزار X، برای کسب این مهارت میتونم اقدامات بعدی رو انجام بدم ۱. آموزش های آنلاین یا ۲. کلاس حضوری یا ۳. خودخوان و. بین گزینه های مختلف اونی که با شرایطم تناسب بیشتری رو داره انتخاب میکنم و از تاریخ برنامه ریزی، در رابطه با اون اقدام میکنم.

‏پیشنهاد من برای اینجور اهداف، داشتن دفترِ گزارش نویسیه. مثلا من آموزش مجازی رو انتخاب میکنم و یه مدتی باهاش سر میکنم ولی در حین اون متوجه نکات دیگه ای میشم، این که کلاس حضوری لازمه یا به تمرین بیشتر نیاز دارم یا . حالا چراغ ماشین یکم جلوترم رو روشن کرده. این نتایج رو توی دفتر گزارش، مینویسم و متناسب با اون عمل میکنم و الی آخر.

دفتر گزارش چند تا مزیت داره: ۱. میتونیم مسیرِ رسیدن به هدف رو مشخص کنیم، بدون این که سردرگم و گیج بشیم. ۲‌. احساس رضایت. ممکنه در انتهای سال، هنوز گرافیست نشده باشم ولی مسلما در مسیر قرار‌ گرفتم و اقدامات موثری انجام دادم که باعث میشه حس خوبی نسبت به خودم و اهدافم داشته باشم. ۳. گزارش نویسی جای خالی "زمان" -که توی همه برنامه ریزی ها نقش کلیدی داره- رو برای اهدافِ نه چندان واضح پر میکنه‌‌. گزارش نویسی رو میتونین به صورت ماهانه انجام بدید.


 ‏۵. برنامه انعطاف پذیر داشته باشید

اگر برنامه خیلی فشرده و سخت داشته باشید، در صورتی که یه روز ازش عقب بمونید، جبران کردن خیلی سخت میشه‌‌. توی همون مثالِ وزن، ماهیانه ۱ کیلو کم کردن کار سختی نیست اما اگر بشه ۳ کیلو، یه روز رعایت نکردن رژیم، رسیدن به هدف رو سخت میکنه! ‏من نمیگم برنامه خیلی ساده یا سخت داشته باشید. این تماما به خودتون و اهمیت و اولویت هدف بستگی داره، منتها سعی کنید میزان سختی و راحتی رو متناسب با هدف انتخاب کنید.


۶. برنامه‌ریزی برای هرشخصی منحصر به فرده

 غیر از یه نکات کلی که به نظرم در همه برنامه ها مشترکه. برنامه ریزی هر کسی، برای خودشه. سختی و آسونی برنامه، نحوه ی ارزیابی کردن، جایزه و تنبیه و .‌‌ همه بستگی خود شخص داره. دوستی داشتم که برای این که عادت کتابخونی رو در خودش به وجود بیاره خودش رو موظف میکرد به خوندن فلان مقدار صفحه کتاب در روز و در نهایت از نتیجه راضی بود درحالی که این کار روی من اصلا جواب نمیده (حتی شاید نتیجه عکس بده! ). با زیاد برنامه ریزی کردن، کم کم برنامه منحصر به فرد خودتون رو پیدا میکنید. :)


 ۷. تنوع در برنامه ریزی

بیشتر مثال هایی که توی نکات بالا زدم در مورد برنامه ریزی سالانه بود. اما‌ میتونیم برنامه ریزی روزانه، هفتگی، ماهانه و سه ماهه و .داشته باشیم که در واقع خرد کردن و جزئی کردن همون اهداف سالانه ست و برای این اهداف میتونید از

پلنرهای روزانه، هفتگی و ماهانه استفاده کنید.


۸. همت و توکل

با برنامه‌ریزی خوب شاید ۷۰ درصد اهداف توی دستتون باشه اما‌ اگه از اون ۳۰ درصد غافل بشید، هیچی ازش نمیمونه. همت کنید. واقعا هدفتون رو بخواین و ایمان داشته باشید که با تلاش میشه بهش دست پیدا کرد. گرچه آخر از همه اینو میگم ولی از همون اول، بسم الله بگید، به خدا توکل کنید و ازش بخواید که کمکتون کنه و بهترین ها رو در مسیرتون قرار بده ان شالله. :)


+ پست فوق العاده خوب پشمال در مورد

بولت ژورنال

+

این پست هم یه نمونه پلنر ماهانه 


اول قرار بود کاریکاتور عمو عزت الله باشه. بعد اینقدر شکل خودش در اومد که دست و دلم لرزید تغییرش بدم! خیلی سخته یه چیز متناسب رو از تناسب در بیاری! خلاصه که

نتیجه یه چیزی دراومد مابین خودش و کاریکاتورش :))

مبحث فنی: توی کاریکاتور از اول باید با اغراق کشید، نه این که اول شکل اصلی و بعد تغییرات!

فکر کنم برای تکلیف فردا باید یکی دیگه بکشم :|


یه وقتایی، عیبی داری و نمیدونی و موجب رنجش بقیه ام هست و خب تا وقتی نفهمی، کاریشم نمیشه کرد! وقتی متوجه اون عیب میشی، میشه گفت ۷۰ درصد قضیه حله. سعی میکنی رفعش کنی.

حرف من ولی، سر اون ۳۰ درصده. اونجایی که میدونی و نمیتونی رفعش کنی و توی یه فرآیند فرسایشی بین رنجش و عذاب وجدان آونگ وار گیر‌ میکنی.

مشکل من با تلفن کردن چیه؟ خدایا کمکم کن وقتایی که تماس های وظیفه گونه صله رحمی رو دارم، بتونم انجامش بدم :(


هشت سال پیش وقتی م.م ۲۵ سالش بود، فکر میکردم چقدررر بزرگه. چقدر فاصله دارم ازش. انگار که هیچ وقت نمیشه بهش برسم، انگار که هیچ وقت ۲۵ ساله نمیشم!

از اون موقع که از بالا رفتن سن خوشحال میشدم، خیلی گذشته و چند ساله که با شمع های عددی روی کیک مشکل دارم. اما. فردا، ارکیده بیست و پنجمین سال زندگیش رو شروع میکنه. بیاین براش دعا کنیم، امسال بهتر از پارسالش باشه. امسال مامان بشه، خوشحال باشه. بیشتر و بهتر کتاب بخونه، به رویاهاش نزدیک تر بشه.

ممنون :)

+‏

تولد با رفقای جان. یکی از شیرین ترین تولدهام بود‌ :)

+‏

آهنگ انگیزشی تولد امسال و لیریکش 


از وقتی یادم میاد، عاشق کارکترهای کارتونی و انیمیشن بودم.این که چیزی رو خلق کنی، بهش شخصیت بدی و براش داستان بسازی. شاید خیلی ناخودآگاه دلیل این که به سمت نقاشی رفتم همین بوده. بعد از دوره طراحی چندتا عکس انیمیشنی به استادم نشون دادم و گفتم چجوری میتونم اینا رو بکشم؟! گفت همین جلسه اولین درسشو بهت میدم، این چهره ایم که داریم کار میکنیم ببر خونه و خودت کاملش کن. من؟ داشتم بال در میاوردم!

چند جلسه ای کار کردیم و در نهایت، خلقِ کارکترِ خودم! یه هفته داشتم فکر میکردم چجوری باشه و درنهایت هیولا رو انتخاب کردم. هیولاها خوشگل نیسن، شاید بانمک هم نباشن، اما من خیلی دوسشون دارم. توی ذهنم همیشه یه هیولای دوست داشتنی دارم :))

این شما و این هم:

[چون یکم شبیه مایک دانشگاه هیولاها شده، اسمشو میذارم مایک :) ]

این شما و این هم، مایک دلبندم:

 تازهههه اول راهم.

چون این هفته درس انیمیشن تقریبا تموم میشه، از اینجا به بعدشو خودم باید کار کنم. :)

انیمه "spirited away" ‌رو یادتونه؟ ایده آلم یه همچین شخصیت هاییه. *-*


چند ماه اخیر رو بیشتر با سری فیلم ها و ژانر اکشن، هیجانی، معمایی گذروندم. چندتا دوست داشتنی هاشو باهاتون شریک میشم :)

1. Black Swan

در وصف این فیلم هرچی بگم کم گفتم، عالی! در ژانر هیجان انگیز و درام. که جنبه روانشناسی قوی ای داشت. شاید لازم باشه چند بار دید.


2. Deadpool 1,2 

ددپول یکی از شخصیت های ابرقهرمانی دنیای ماروله، که خیلی بامزه ست :دی

دوتا فیلمش خیلی خوب بود، اما صحنه های خشنش شاید یکم زیاد باشه و شوخی های جن ش! علی ای حال، 18+ ست :))


3. Solo: A Star War Story

اگه سری جنگ ستارگان رو دیده باشید و از علاقه منداش باشین، مطمئنا از سولو هم خوشتون میاد. به نظرم از خودِ سری star wars یه سر و گردن بالاتر بود، البته زیادی غافلگیر میکرد و دیگه شورشو درآورد :)) فیلم خوش ساختیه، دیدن امیلیا کلارک توی یه نقش دیگه (به جز دنریسِ بازی تاج و تخت) هم جذاب بود!


4. Twilight

نوجوون داریم اینجا؟ سری گرگ و میش خوب بود. نمیدونم شاید اگه چندسال پیش میدیدم بیشترم خوشم میومد. به نوجوون ها پیشنهاد میکنم. ژانرش: فانتزی، رمنس.


5. Pacific Rim

"در حاشیه اقیانوس آرام" رو فکر میکنم چندباری تلویزیون نشون داده. هیجان انگیز و اکشنه، اگه علاقه مند باشید به نبرد ربات ها، از این فیلم خیلی خوشتون میاد. اولین فیلمش خوب بود اما شماره دومش رو نبینید اصلا، داستان خیلی لوس میشه.


پ.ن: مردان ایکس و ماتریکیس رو که ببینم، سری فیلم هام فکر کنم دیگه تموم میشه، بحمدلله :))


* لاک برام مثل موسیقیه یا نقاشی، متناسب با حال و هوا. قرمز روشن و سرخابی و مخملی برای روزهای شاد، مشکی و سرمه ای و بنفش تیره برای روزهای متفاوت تر.

* توی کلاسمون احساس تنهایی زیادی دارم، همه خیلی مذهبی و سنتی فکر میکنن، اما افکار من فمینیسمی تره. یا باید تحمل کنم و چیزی نگم یا وقتی میگم خیلی تنهام‌، حس قضاوت شدن دارم.

* همیشه فقط یه کمبود تو زندگیم حس میکنم. قبل ازدواج و وصال، عاشقی نکردیم.

* عشق، سیامک عباسی


از همون اول، وبلاگ برام حالت مسکنی رو داشت که روزای سردرگمی و گیجی و غم‌های مبهم بهش پناه می آوردم، اثری داشت که توی نوشته های کاغذی نبود، حتی اگه کسی نمیخوند، حتی اگه نظری نمیومد، همین نوشتن اینجا، حالم رو بهتر میکرد.

اما الان یکم فرق کرده، از هر سه تا پست، دوتاش میشه موقت یا پیش نویس که انتشار پیدا نمیکنه. میترسم از نوشتن از خودم، از درونیات. میترسم از قضاوت، از کامنتایی که گاهی بی‌هوا و بدون هیچ قصدی میاد و حالم رو بدتر میکنه. تازه این در حالیه که خیلی کم نوشتم از اونچه که خود منم. 

میتونم همینطور ادامه بدم، با معرفی فیلم و کتاب و . ولی راضی نیستم. وبلاگ دیگه اون چیزی‌ نیست که میخواستم و هنوز بهش نیاز دارم. دفترچه ای که بشه توش خودم باشم، همه ‌ی خودم بدون فیلتر و سانسور و مصلحت اندیشی. 

پس تا اون موقع که جرات خودم بودن رو "حداقل" اینجا پیدا کنم.بدرود :)


اگه

دسته بندی فیلم ها را یادتونه باشه، بعضی فیلم ها خوبن، بعضی ها حال خوب کن، و دسته ی سومِ کمیاب، هم خوب و هم حال خوب کن. فیلمی که الان میخوام معرفی کنم رو شک دارم که بین دسته دوم یا سوم قرار بدم.

"ترمینال" با بازی دلنشین تام هنکس و کارگردانی استیون اسپیلبرگ، یک فیلم درام، کمدی و رمنسه که امتیاز خوبِ 7.3 رو توی IMDb گرفته.
داستان از اونجایی شروع میشه که "وکتور" از کشور کِرکوژیا نامی وارد فرودگاه نیویورک میشه ولی در مدت پرواز توی کشورش انقلابی رخ میده و جنگ داخلی شروع میشه. بنابراین وقتی پای وکتور به ترمینال میرسه، دولتی که براش ویزا صادر کرده دیگه وجود خارجی نداره! ویزاش باطل میشه و اجازه خروج از درب های فرودگاه رو بهش نمیدن، از طرفی تمام پرواز ها به سمت کرکوژیا کنسل شده. وکتور شهروندیه که به هیچ جا تعلق نداره! اما داستان قرار نیست، تلخ باشه، اتفاقا با کلی اتفاقات بامزه روبرو میشد و خنده به لب هاتون میاره.
ترمینال،‌ داستانِ انتظاره. آدم هایی که با انتظار دست و پنجه نرم میکنند و طرز برخورد هر کدوم جای دقت داره. راستی اگر ما به مدت نامعلومی، معلق بین زمین و هوا بودیم، بدون هیچ پولی یا ارتباطی یا . چیکار میکردیم؟

به شدت فیلم رو پیشنهاد میدم. میشه با خانواده هم دید :)


 توی آسیب شناسی میخوندیم که هر فردی باید آمادگی هیجانی داشته باشه، یعنی احساساتش رو بشناسه، نام گذاری کنه و در مرحله بعدی بتونه راحت اونا رو بیان کنه. 

دیروز برای اولین بار، چنان گیج بودم که میون اشک هایی که یکی یکی پاکشون میکردم دائم از خودم میپرسیدم، چته لعنتی؟ بگو از چی ناراحتی؟ دلیلش گم بود، دلیلش غیر منطقی و غیر منصفانه بود.‌

و همسری که با نهایت غم و استیصال نگام میکرد و نمیتونست کمکی کنه.

اولینِ سختی بود همسرم. مطمئنا برای تو سخت تر بود.

به مناسبت چهارمین سالگرد عقدمون، میخوام ازت تشکر کنم. بابت تمومِ فهیم بودن هات. بابت تموم صبور بودن هات و بابت همه ی بودنت.


+ عیدتونم مبارک! :)


روزای بعد امتحان رو دوست دارم، به چند دلیل. یکی این که فی النفسه "روز بعد امتحان" شیرینه بدون هیچ افزودنی! دوم این که تو دوره امتحانات، خونه به فاجعه آمیزترین حالت خودش میرسه و همش اینو به خودم میگم "تحمل کن ارکیده، ۲ روز دیگه تموم میشه، همه جا رو میسابیم!" و بعد امتحانات، دلم حال میاد! همه جا برق میافته. سوم این که وقت بایگانی جزوات و کتاب های درسیه‌‌، و کیفش از وصف خارجه :)) مورد آخرم این که، تابستونه. خدای من! تابستون شیرین و گرم و کلافه کننده! با کلی برنامه های جذاب. شربت های یخ و هندونه و لباس های خنک رنگی رنگی. چی بهتر از این؟ :)

خلاصه که تابستون داره میاد، تبریک :دی

به خودم و کوچولوم هم خسته نباشید میگم، خدا قوت، ما :))


+ جا داشت توی یه پست این موضوع رو اعلام بدارم، اما نداریدم و غمی نیست :دی

ارکیده خانم داره مامان میشه ^-^


و اما از احوالات.

+ تابستون که شروع میشه، مدل برنامه ریزی هم فرق میکنه. بولت ژورنال و پلنر  هفتگی رو جمع کردم و پلنر ماهانه رو مجددا نصب کردم، کارها و رویدادهای مهم هر روز رو مینویسم و اگر احیانا کارهای روزانه خیلی زیاد بود و دائم توی ذهنم چرخ میزد، توی نت گوشی مینویسم.

+ توی این بیست روز بعد امتحانا، رفتم دکتر تغذیه و رژیم بارداری گرفتم، مشاوره قلب رفتم. کتاب "من و کودک من" دکتر فیض رو خریدم، خیلی عالیه! کلاس های بارداری هم شروع شده، بسیور خوب بود. خلاصه که دارم آماده میشم :))

+ هنوز سر خریدا و سیسمونی نرفتیم. باید کم کم اتاقشو آماده کنم، ایده هاتون رو برای تزئینات خصوصا کارای نمدی پذیرایم (ممنون از آلاء عزیزم بابت پست اختصاصی *-*)

+ اولین ت! دراز کشیده بودم گاندو میدیدم که یه لحظه انگار توی دلم یه حباب ترکید! اولین بار بود، شوکه شدم و شک کردم :)) از چند روز پیش حبابا بیشتر شده ولی ناواضحه جوری که نمیشه مطمئن بود تای کوچولومه یا قل قل دل! :)

+ خیلی وقت بود دل درست نمیشد کتاب بخونم، بلاخره "بازمانده روز" رو تموم کردم ‌و اولین کتاب هری پاتر رو ۲ روزه خوندم. تمام صحنه های فیلم جلوی چشمم میومد. هنوز نمیتونم تصمیم بگیرم، کتاب دلچسب تره یا فیلم؟ :)

+ فیلمممم هم دیدم! بیشتر سعی میکنم فیلمای انیمیشنی یا فیلم با حاشیه امن ببینم :)) با وجود این که بدم نمیاد یکی دوتا فیلم ترسناک ببینم، حسابی خودمو نگه داشتم :دی فیلمایی که دیدم همشون خوب بودن ولی در حدی نبوده که معرفی کنم.

+ خدایا چرا اینقدر توی خونه کار هست؟! من توی ایام درس و دانشگاه، چیکار میکردم؟! گاهی وقتا اصلا گذر زمان رو نمیفهمم و بعدا که‌ میخوام تعریف کنم، میبینم چیز خاص قابل ذکری نیست ولی همش مشغولم و تقریبا سرپا! خاصیت خانه داریه البته.

+ ببخشید پست خیلی گزارش گونه و دم دستیه ولی دوست داشتم حال این روزها ثبت بشه :)


دارم ذخایر کتاب غیردرسیم رو پر میکنم (هری‌پاتر، موراکامی، شهید مطهری و کتابای تربیتی )

ذخایر فیلمم رو هم پر میکنم (البته با یک سری محدودیت های زیاد که اشاره کردم :| )

اگه‌ قرار باشه ترم دیگه‌ رو مرخصی نگیرم و کج دار و مریز‌ خودمو برسونم، باید ذخایر درسیم رو هم پر کنم!

امیدوارم این ذخیره سازی ها، برای حداقل یکی دوسال مرخصی، کافی باشه.


+ چیزی‌ رو جا ننداختم؟ :)


دارم ذخایر کتاب غیردرسیم رو پر میکنم (هری‌پاتر، رمان، شهید مطهری و کتابای تربیتی )

ذخایر فیلمم رو هم پر میکنم (البته با یک سری محدودیت های زیاد که اشاره کردم :| )

اگه‌ قرار باشه ترم دیگه‌ رو مرخصی نگیرم و کج دار و مریز‌ خودمو برسونم، باید ذخایر درسیم رو هم پر کنم!

امیدوارم این ذخیره سازی ها، برای حداقل یکی دوسال مرخصی، کافی باشه.


+ چیزی‌ رو جا ننداختم؟ :)


یه وقتایی میشینم آرشیو و موضوعات وبلاگ رو میخونم. چه حسی داره، گذشته، گذشتن. اصلا انگار یه کس دیگه ای نوشته از حس و حالش. اینقد که برام دوره، اینقدر که همشون تموم شده ان. عجیب تر این که بعدا هم همین حس رو پیدا میکنم نسبت به حال این روزا.

هم شگفت انگیزه، هم عجیب و هم ترسناک!


سریال رو دو سال پیش دانلود کردم، همون موقع که خیلی ترد و معروف شد ولی توی مود دیدنش نبودم و رها شد تا الان. " دروغ های بزرگ کوچک"  حول ماجرای یک قتل شکل میگیره که تا قسمت آخر حتی نمیدونید مقتول کیه. اما این معما فقط پوسته ایه برای باطن فیلم، خشونت، آزار جنسی علیه ن و مسائل شویی. همان طور که توی تیتراژ ابتدایی با ظرافت در پس زمینه ی مناظر زیبای مونتری خودش رو نشون میده.

من اعتقاد دارم هر فیلم و کتابی، سن مناسبی برای دیدن و خوندن داره که اگر قبل یا بعدش به سراغش برید، لذت تام رو نمیبرید. فکر میکنم مخاطب این سریال، متاهل ها و بزرگسالان بالای 30 سال باشه، پس به بقیه پیشنهادش نمیکنم.

سریال ظریف و عالی پیش میره و خبری از به آب بستن های سریالی درش نیست. چیزی که حتی توی بازی تاج و تخت یا چیزهای عجیب شاهدش هستیم. منظورم اینه که صحنه و سکانسی وجود نداره که بگی میتونست حذف بشه و خللی در سریال به وجود نمیاورد. پس دقیقا نمیتونم بگم دروغ های بزرگ کوچک، مینی سریاله و یا یک فیلم عالیِ هفت ساعته!

گروه بازیگری عالیه، شخصیت ها خوب پرداخته شده و تنها نکته ی منفی ای که به ذهنم میرسه، خوب تموم شدن همه چیز با قتله! انگار نویسنده راه درمان دیگری برای خشونت پیدا نکرده. حتی روانشناس هم خراب کردن رو بر ساختن ترجیح میده. به نظرم این نتیجه گیری یکم سوگیری فمینیستانه داشت.

اسم سریال هم خیلی عالیه. دروغ های کوچک اما بزرگی که اول به خودمون میگیم (انکار واقعیت) دروغ های کوچک اما بزرگی که به نزدیکان و اطرافیانمون میگیم تا وانمود کنیم همه چیز خوب و عالیه. و در نهایت دروغ های کوچک و بزرگی که در هماهنگی با هم میگیم تا نجات پیدا کنیم و کمال شخصیت ها به نظرم در همنیجاست، زمانی که تصمیم میگیرن اختلاف ها رو کنار بذارن و با دروغ هاشون همدیگه رو نجات بدن.

سریال خیلی خوبی بود، راضیم ازش. اما فصل دوم؟ نه! شاید دو سال دیگه بخوام فصل بعدی رو ببینم :)


+

کتابخانه و

سینما رو بروز کردم :)


دلم میخواد یه کاراکتر انیمیشنی بسازم برای پسرم و شروع کنم طراحی حالات مختلفش رو. یه چیزی توی مایه عکس های پایینی. دوتا اولی مدل دخترونه اشه. و خدایا، چقدر مدل برای دخترونه دارم! هیشکی اما پسرونه نکشیده :))

ایده ی خفن و هیجان انگیزیه! نمیدونم میتونم بسازمش یا نه *-*


یکی دو هفته ی پیش رو تقریبا میشه گفت، افسرده بودم. گیج و بی حوصله، خسته و حساس. خلاصه اوضاع خوبی نبود، تا تقریبا جمعه که بهتر شدم. ارکیده رنگی‌ رو دوباره پیدا کردم.

از شنبه، ورزش های بارداری و مراقبت هایی که هی پشت گوش مینداختم رو شروع کردم. با کوچولوم حرف زدم، و چقدر برای روحیه خودم خوب بود :)

تصمیم گرفتم با وجود تموم سختیش این ترم رو مرخصی نگیرم و خب این یعنی باید تو این یک ماه باقی مونده، پروپزال رو بنویسم تا ان شالله اوایل ترم آینده تصویب بشه.

قصه های عجیب هاوکینز (stranger things) هم فعلا تموم شد تا بره برای سال آینده. در عوض میخوام دوباره قصه های هاگوارتز رو شروع کنم، دوجلدی جام آتش :)

همین که حوصله دارم، یعنی زندگی روبراهه. هفته ی پیش بهم ثابت کرد، برای سرحال از خواب بیدار شدن هم باید خدا رو شکر کرد :)


+ ۲۰۰ تا فیلم ندیده توی هارد دارم، که یعنی اگر روزی یه دونه هم ببینم، ۶ ماه طول میکشه! ۱۳ تا رمان خارجی نخونده هم توی کتابخونه دارم‌. روزای گرم و طولانی تابستون رو جز با کتاب و فیلم نمیشه سر‌ کرد. قبول دارین؟ :)


اینایی که خیلی مستقیم و صریح در مورد اسم بچه اظهار نظر میکنن و تعیین تکلیف میفرمایند، رو درک نمیکنم. بعد از اون جلسه، تصمیم گرفتیم دیگه اسم انتخابیمون رو جایی نگیم تا روز تولدش! خوب بود تا دیروز که تتمه ی اون جلسه برگزار شد. حال بدش هنوز باهامه.

خدایا بهم ظرفیت بده، الان و این روزها بیشتر از همیشه نیاز دارم به یه دل دریایی که اظهار نظر های مختلف رو بشنوم و بهم نریزم. میدونم وقتی به دنیا بیاد، خیلی بدتر میشه. یکی میگه چه لاغره، یکی میگه چاقه، یکی میگه سیاهه یکی میگه پر موه. خدایا ظرفیتشو بهم بده بشنوم و خم به ابرو نیارم. خالقش تویی و صنع تو بی نظیره

خدایا کمکم کن با زبونم کسی رو نرنجونم. اگر بعدها دیدم کسی در موقعیت الان من هست، حداقل من با کوچک ترین حرفی، ناراحتش نکنم.

خدایا به هردومون صبر و ظرفیت بده، برای سالم گذشتن از این مرحله زندگی.


:)

+ تا نصفش رفتم، به شدت درگیرکننده است، گاهی اصلا متوجه گذر زمان نمیشم :)

+ تا چند روز دیگه وارد سه ماهه سوم میشم. حالم خوبه خدا رو شکر البته اگر نوسانات خلقی، حساسیت و زودرنجی هامو فاکتور بگیریم! سعی میکنم خودمو شاد نگه دارم. ولی بعضی وقتا انحراف فکرم به مسائل خوب و مثبت واقعا سخت میشه.

+ از سیسمونی فقط سفارش تخت مونده. بقیه چیزا الحمدلله خریده شد :جیغ دست هورا 

+ باهاش حرف میزنم، اسمشو صدا میکنم ولی ترکیب مامان ارکیده هنوز برای خودم عجیبه :))

+ از همگی خیلی خیلی التماس دعا دارم. این روزا من و فندق رو یادتون نره ^-^


سلام :)

کسایی که منو میشناسن، تصورشون ازم غالبا یه آدم خیلی برنامه ریز و دقیقه، شاید دوستایی وبلاگی هم کمابیش این نظر رو داشته باشن. همه ی اینا رو گفتم که بگم: بابا اینا دست منم از پشت بستن! عکس های زیر رو ببینین، برنامه ریزی برای بچه ها است :)) تازه یه سری از عکسا، خیلی ریز و دقیق ترم بود! برنامه ریزی مهمه، آموزششم ضروری هست. ولی با آموزش خیلی زودش، بچگی و راحتی رو ازشون نمیگیریم؟ البته نمیدونم این عکسا برای چه سنیه.

+ راستی،

پازلم کامل شد :)


Lion فیلمی اقتباسی و بر اساس واقعیت هست که کتابش با عنوان" دور از خانه"  در ترجمه شده. این فیلم، قصه پسربچه هندی رو میگه که در بچگی گم میشه، نیمه اول فیلم تلخه اما این تلخی ادامه دار نیست. :)

گرچه فیلم تعلیق و کشش زیادی نداشت ولی در مجموع فیلم خوب و قابل قبولیه. خصوصا بازیگر خردسال نقش سارو، فوق العاده است. "گودو" گفتنش، غم توی چشماش و چهره معصومش. خیلی دوست داشتنیه. lion برای من، یکی از بزرگترین ترس های بچگی رو زنده کرد. ترس از گم شدن، ترس تنها شدن.

به همه دوستان پیشنهاد میکنم :)


میخوام یکی از بزرگترین تغییرات بارداریم رو براتون بگم. 

من قبلا خصوصا توی مجردی، عاشق تنهایی و خلوت بودم. هیچ وقت، وقت گذروندن با خودم و سرگرمی هام، برام تکراری و خسته کننده نمیشد‌. اگه گاهی مجبور بودم از تنهاییم بزنم و وقتمو توی جمع بگذرونم، ناراحت میشدم. منزوی نبودم ولی با خودم و تنهاییم رفیق شش دونگ بودم!

این ماجرا بعد از ازدواج کمرنگ شد. نیازم به خلوت جاشو داد به خلوت های دونفره. دوست نداشتم کسی خلوت های دونفره مون رو ازم بگیره. حرف زدن و تعریف کردن ها، گاهی کاردستی و کارای خونه باهم دیگه، برام بی نهایت لذت بخش بود ولی همچنان با تنها موندن مشکلی نداشتم، تا رسید به بارداری!

بارداری و یه موجود کوچولو داشتن، منو از خودم و تنهایی گریزون کرد. کارهام همونا بود ولی دلم میخواست صدای دیگه ای هم باشه، حضور دیگه ای. تلویزیون با صدای بلند، رادیو، موسیقی، برای منی که به هیچ کدوم از اینا قبلا نیاز نداشتم، یه تغییر جدید بود. لحظات رو میشمردم تا همسری برگرده خونه. از رفتن مامان اینا غصه دار میشدم. و خدا نکنه. اگر کاری پیش میومد و همسری بعد از اومدنش مجبور میشد دوباره از خونه بره بیرون و تا شب برنگرده. منی که شب ها راحت تنها میخوابیدم، حالا کابوسم شده بود ماموریت هاش.

میخوام اینو بگم، شاید اکثرا از تغییرات بارداری، یه شکم گنده، راه رفتن پنگوئنی و نهایتا ویار توی ذهنمون بیاد. ولی خیلی خیلی فراتر از این حرف هاست. تغییرات فیزیولوژیکی و مراقبت ها یک طرف، تغییرات روحی، نگرانی ها، ترس ها و دغدغه ها یک طرف دیگه. 

 

+ ماه آخره، همه روزشماری میکنن، اما توی دل من غوغای دیگری است.


+ دارم موتزارت گوش میدم، اصلا نمیشه باهاش حسِ نوشتن پست گرفت! :)) شنیدین باعث باهوش شدن جنین میشه؟ حالا به ایناش کاری نداشته باشم هم، خوبه. یکم با موسیقی کلاسیک آشنا بشم!  :))

 

+ چند هفته ای دستم بندِ نمدی ها بود. خیلی بیشتر از اونی که به نظر میرسه وقت گیرن، ولی به نسبت راحته. به نظرم خیلی ساده تر و کم دردسرتر از چرم دوزیه، از طرفی چیزایی که میشه باهاش در آورد خیلی بیشتر از چرمه. خلاصه تنوع خوبی بود :)

این شما و این هم تزیینات نمدی اتاق پسرجون ما:

عکس 1 -

عکس 2-

عکس 3 

قاب های دیواری هنوز مونده و اگر وقت کنم میخوام چندتا عروسک هم درست کنم ان شالله.

 

+ پریشب یه خوابی دیدم، خیلی واقعی. خبر فوت یکی از نزدیکان رو بهم دادن، خیلی گریه کردم و از ته دل ناله میزدم. آرزو میکردم واقعیت نداشته باشه، یه بار دیگه ببینمش و جبران کنم. من از هیچی به اندازه حسرت و پشیمونی نمی ترسم، توی خواب به تمام معنا حسرت دیدار دوباره اش رو داشتم و پشیمون بودم از رفتارم باهاش. با اشک بیدار شدم. باورم نمیشد خواب بوده، مثل این بود که آرزوم برآورده شده باشه. پلک میزدم که مطمئن بشم خواب بوده ولی خیلی واقعی بود.

مثل یه نشونه بود از جانب خدا. حتی اگر بگم تحت تاثیر فکرای اون روز بوده و نشونه ای در کار نیست، این رویای واقعی بهم یه چیزی رو ثابت کرد، چیزی که شاید ناخودآگاهانه سعی داشتم روش رو بپوشونم. این که وجدانم از رفتارم با این شخص راحت نیست. این که اگر یه روزی نباشه عمیقا متاسف میشم. امیدوارم خدا کمکم کنه و رفتار رو باهاش اصلاح کنم.

 

+ خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم که این ترم رو نرفتم. شرایط فیزیکیم سخت شده، نشستن و بلند شدن و خم شدن حتی در حد نوشتن. خیلی زود خسته میشم و بدنم هر روز چیزایی از خودش رو میکنه که جدیده! :)) با این شرایط حتی رفت و آمد دانشگاه هم برام سخت بود چه برسه درس خوندن و تمرکز و استرس هاش.

 

+کمتر از دوماه مونده تا. گاهی حس میکنم اصلا آماده نیستم!


خیلی وقت پیش وقتی تصمیم به بچه دار شدن گرفته بودیم، با خوندن یه توضیح مختصر، سریع خریدمش. انگار نوشته بود که در مورد بارداری ناخواسته و افسردگی پس از زایمانه. بعد از خریدن، حس خوندنش پرید،‌ میترسیدم در مورد بارداری مرددم کنه و یا احساس منفی برام داشته باشه. تا این که امروز، توی ماه هفتم تمومش کردم.

الیف شافاک، نویسنده ی ترکیه ای که توی ایران هم کم طرفدار نداره، توی این کتاب در مورد خودش، نقش های نه اش و بارداری مینویسه. بیشتر از داستان، به نظرم شبیه نوشته های وبلاگی بود. خورده روایت هایی با محوریت خود شخص الیف. البته اندکی چاشنی داستانی هم بهش اضافه شده بود که خیلی موفق نبود.

راستش رو بخواین نمیدونم چرا چالش های یه نویسنده ایی که خودشو در موقعیت مادری تصور میکنه باید برای ما جالب باشه؟! شاید اگر شافاک یکم دغدغه هاش رو وسیع تر میکرد و در حد یه زن شاغل و یه مادر میاورد، بیشتر به درد خواننده ها میخورد. ولی اصرار و ایده اصلی، بررسی چالش نداهای درونی یک نویسنده (مغز) و مادری (دل) هست.

الیف، نویسنده ی تاحدی فمینیست ،عاشق میشه، در کمال ناباوری ازدواج میکنه و در حالی که انتظارشو نداره باردار میشه. توی این کتاب از تغییرات، نداهای درونی اش، بارداری، افسردگی پس از زایمان و در نهایت از رسیدن به یکپارچگی مینویسه.

 

پاراگراف های قشنگی داشت، بعضی طنز ها هم خیلی دلنشین بود، به این فکر کردم که فرهنگ ما باید به فرهنگشون نزدیک باشه که کمتر احساس بیگانگی و اثر ترجمه ای داشتم. گرچه خود ترجمه رو دوست نداشتم به نظرم جای کار داشت و بعضی جملات هم ویرایش نشده و غیرقابل فهم بود.

 

+ از وسایل پسر جان :)

+در مورد عکس کنار وبلاگ، پوستر فیلمِ جدید جوکره. که بیصبرانه منتظرشم! ولی مطمئنا اونموقع که کیفیت خوبش بیرون میاد، من مشغول بچه داری خواهم بود :))

+ اینو شنیدین؟ خیلی خوبه :)

 


+ خب بلاخره چشممون به جمال کمد و تخت نی‌نی روشن شد، تو این هفته ان شالله وسایلشو میچینم و میرم سراغ تزیینات! کلی ذوق دارم واسه این قسمتش :) البته چون خونه از خودمون نیست یکم دستم بسته است برای میخ زدن و طرحای دیوار. ولی خب سعی می‌کنم قشنگترین کار رو با کمترین تلفات درست کنم. ایده هاتونم پذیراییم :)

غیر از طرحای نمدی، اینارم دوست داشتم:

عکس ۱ / 

عکس ۲ / 

عکس ۳/ 

عکس ۴

+ تا الان بدن‌درد و اینا نداشتم ولی انگار تازه داره شروع میشه. یه هفته است پهلو و کمرم خیلی زود درد میگیره و گاهی اونقدر شدید میشه که‌ حتی نمیتونم دراز بکشم، اگه به اینجا برسه دیگه به سختی خوابم میبره.

+ امروز Aladdin 2019  (علاالدین) رو دیدیم، بسی خوب و مفرح بود. بهترین لایواکشنی که توی بازسازی های فیلم های قدیمی دیدم، حتما پیشنهاد میکنم. ویل اسمیت هم مثل همیشه خوب و بامزه است :)


Lion فیلمی اقتباسی و بر اساس واقعیت هست که کتابش با عنوان" دور از خانه"  ترجمه شده. این فیلم، قصه پسربچه هندی رو میگه که در بچگی گم میشه، نیمه اول فیلم تلخه اما این تلخی ادامه دار نیست. :)

گرچه فیلم تعلیق و کشش زیادی نداشت ولی در مجموع فیلم خوب و قابل قبولیه. خصوصا بازیگر خردسال نقش سارو، فوق العاده است. "گودو" گفتنش، غم توی چشماش و چهره معصومش. خیلی دوست داشتنیه. lion برای من، یکی از بزرگترین ترس های بچگی رو زنده کرد. ترس از گم شدن، ترس از تنها شدن.

به همه دوستان پیشنهاد میکنم :)


سریال رو دو سال پیش دانلود کردم، همون موقع که خیلی ترد و معروف شد ولی توی مود دیدنش نبودم و رها شد تا الان. " دروغ های بزرگ کوچک"  حول ماجرای یک قتل شکل میگیره که تا قسمت آخر حتی نمیدونید مقتول کیه. اما این معما فقط پوسته ایه برای باطن فیلم، خشونت، آزار جنسی علیه ن و مسائل شویی. همان طور که توی تیتراژ ابتدایی با ظرافت در پس زمینه ی مناظر زیبای مونتری خودش رو نشون میده.

من اعتقاد دارم هر فیلم و کتابی، سن مناسبی برای دیدن و خوندن داره که اگر قبل یا بعدش به سراغش برید، لذت تام رو نمیبرید. فکر میکنم مخاطب این سریال، متاهل ها و بزرگسالان بالای 30 سال باشه، پس به بقیه پیشنهادش نمیکنم.

سریال ظریف و عالی پیش میره و خبری از به آب بستن های سریالی درش نیست. چیزی که حتی توی بازی تاج و تخت یا چیزهای عجیب شاهدش هستیم. منظورم اینه که صحنه و سکانسی وجود نداره که بگی میتونست حذف بشه و خللی در سریال به وجود نمیاورد. پس دقیقا نمیتونم بگم دروغ های بزرگ کوچک، مینی سریاله و یا یک فیلم عالیِ هفت ساعته!

گروه بازیگری عالیه، شخصیت ها خوب پرداخته شده و تنها نکته ی منفی ای که به ذهنم میرسه، خوب تموم شدن همه چیز با قتله! انگار نویسنده راه درمان دیگری برای خشونت پیدا نکرده. حتی روانشناس هم خراب کردن رو بر ساختن ترجیح میده. به نظرم این نتیجه گیری یکم سوگیری فمینیستانه داشت.

اسم سریال هم خیلی عالیه. دروغ های کوچک اما بزرگی که اول به خودمون میگیم (انکار واقعیت) دروغ های کوچک اما بزرگی که به نزدیکان و اطرافیانمون میگیم تا وانمود کنیم همه چیز خوب و عالیه. و در نهایت دروغ های کوچک و بزرگی که در هماهنگی با هم میگیم تا نجات پیدا کنیم و کمال شخصیت ها به نظرم در همنیجاست، زمانی که تصمیم میگیرن اختلاف ها رو کنار بذارن و با دروغ هاشون همدیگه رو نجات بدن.

سریال خیلی خوبی بود، راضیم ازش. اما فصل دوم؟ نه! شاید دو سال دیگه بخوام فصل بعدی رو ببینم :)

 

+ کتابخانه و سینما رو بروز کردم :)


دلم میخواد یه کاراکتر انیمیشنی بسازم برای پسرم و شروع کنم طراحی حالات مختلفش رو. یه چیزی توی مایه عکس های پایینی. دوتا اولی مدل دخترونه اشه. و خدایا، چقدر مدل برای دخترونه دارم! هیشکی اما پسرونه نکشیده :))

ایده ی خفن و هیجان انگیزیه! نمیدونم میتونم بسازمش یا نه *-*


تا حالا هرکی میپرسید: کِی؟ میگفتم ۳۰ آبان، یعنی آخر‌ هفته ۴۰. هرچند ضمنی میدونستم از هفته ۳۸ به بعد هر لحظه ممکنه شروع بشه.

با کمردردی که چند روز پیش گرفتم و شوکی که به هردومون وارد شد، تاریخ رو دیگه روی ۱۵ آبان میبینم و یعنی فقط ۲ هفته دیگه! هول افتاده به جونم که هرکاری مونده رو انجام بدم.! 


خان اول: زایمان [done]

خان دوم: شیر دادن [done]

خان سوم: زردی [ done]

خان چهارم: بازگشت به زندگی و خانه، دوتایی من و پارسا [to do ]

خان پنجم: ختنه! [to do]

.

.

.

 

بیشتر از ۷ تا و این صوحبتاست! و خان های فرعی و کوچیکتر هم زیاد بودن. مثل‌مهمون ها و وضعیت جسمی خودم و .

+ پارسا خوبه الحمدلله ولی خودم، سرماخوردگی و بی خوابی و بی اشتهایی و گرفتگی‌ کمر‌ و .


بچه داری با وجود همه شیرینیش، یه سیکل کسالت بار داره؛ از شیر خوردن، باد گلو، بالا آوردن، تعویض لباس، تعویض پوشک، خواباندن. تازه اگه سیکل طی بشه خوبه، گاهی به شدت بهم میخوره، مثلا چندبار پشت سرهم تعویض لباس و .

دوست دارم کار دیگه ای بکنم. دوست دارم یکم راحت و طولانی بخوابم. (بیشتر از ۲ ساعت)


+ حالم نسبت به روزهای گذشته خیلی بهتره. چندتا اتفاق ناراحت کننده منو تا مرز افسردگی رسوند ولی خدا رو شکر به خیر گذشت و آروم شدم.

+ پارسا هم خوبه، دلدرد های کولیکی داره و دردهاش دل آدمو کباب میکنه.‌ با این حال اینم میگذره :)

+ زندگیمون ریتم جدید گرفته و دارم خو میگیرم بهش. عادت به کم خوابی، دستپاچه نشدن وقتی هزارتا کار باهم باید انجام بشه و استفاده از وقت هایی که کسی پیشمه برای کارهای خونه و . همین که تجربه بیشتری کسب کردم، راضیم میکنه :)

+ توی درس آسیب شناسی، دوره های مختلف خانواده رو بررسی میکردیم و یکی از دوره ها، خانواده با فرزند خردسال بود. میگفت تو این دوره رضایت از زندگی به حداقل خودش میرسه. واقعا همینه. این دوره نگرانی ها و سختی هایی داره که دائما ذهن و جسم آدم رو درگیر و خسته میکنه. با این حال خیلی شیرینه، حتی زحمت هاش شیرینه‌‌‌‌. :)

+ قرار بود دیروز به دنیا بیاد، اما فردا یک ماهگیش رو جشن میگیریم! در فرآیند بارداری و به دنیا اومدن، هیچ حساب و کتابی نیست

+ خلاصه که ملالی نیست، جز قطعی اینترنت. :|


بدون تعارف رو دیشب دیدم، مصاحبه با خانواده شهید مرتضی ابراهیمی، شهید امنیت شهریار، با دو فرزند، یکی ۷ ساله و اون یکی ۴۳ روزه. چقدر سوک بود.خصوصا اونجا که همسرش میگفت، مرتضی پیش ماست، بچه رو میذارم زمین میگم مرتضی نوبت توعه، من خسته شدم‌. خیلی درک میکنم این جمله رو‌‌‌.من از صبح که همسری میره، لحظه شماری میکنم تا عصر که برگرده، تا کمکم باشه. حالا نمیتونم تصور کنم برگشتی در کار نباشه. :(( خدا صبر و توان بده به خانواده اش.

+ بعضی ازخودگذشتگی ها، اصلا در تصورم هم نمیگنجه .


خان های پارسا رو یادتونه؟

خب خدا رو شکر، خان پنجم یا به عبارتی ششم* هم به سلامتی طی شد. پسرمون رو ختنه‌ کردیم. هرچند هنوز یه چند روزی کار داره ولی یه هولی از روی دلمون برداشته شد خدا رو شکر.

خان بعدی واکسن دوماهگیه و واکسن های بعدی. خدا خودش کمک کنه.

با این که دوره سختی بود و هست، ولی حس خیلی نزدیکی به خدا دارم. نه این که من خوب باشم و اینا، ابدا! ولی یه وقتایی که مستاصل میشم و از خدا کمک میخوام، حس میکنم انگار پیشمه، میبینه و جوابمو میده شب ها که از خواب در حال شیر دادن، گردنم ول میشه، هرچی سرم و بلند میکنم دوباره از حال میرم، حس میکنم میبینه‌‌ و کمکم میکنه. بچه ها فرشته ان، پیک های خدایی ان و خود خدا به صورت ویژه بهشون نگاه میکنه. این ایمان دارم :)

* خان اول: زایمان- خان دوم: شیر دادن- خان سوم: زردی- خان چهارم: بازگشت به خانه- خان پنجم: افسردگی‌ پس از زایمان- خان ششم: ختنه


+ هنوز دارم فلوچارت نگهداری از نوزاد رو پر میکنم. مثلا گریه گرسنگی با گریه دلدرد با گریه ی درد هر کدوم فرق می‌ کنن. هرچند گریه و نا آرومی ناشی از کثیف بودن خیلی شبیه گریه دل‌درده ولی با دقت میشه از هم تشخیصشون داد! با این حال خیلی از وقتا از خودم میپرسم، چشه؟ باید چیکار کنم؟!

+ کوچولو هر ۱.۵ تا ۲ ساعت یبار شیر میخوره، که اگه وقت شیر دادن، آروغ گرفتن و خوابوندن رو ازش کم کنیم حدود ۴۵ دقیقه تا یک ساعت آزاد میمونه، البته در حالت ایده آل! یعنی دل‌درد نداشته باشه، نخواد توی بغل بمونه و . خلاصه بگم، بچه داری یه کار ۲۴ ساعته ی کامله و برای تک تک ثانیه هات برنامه داره :)

+ پارسا هم رفلاکس داره هم دل‌درد ولی کولیکی نیست خدا رو شکر‌‌‌‌.بزرگترین مشکل من فعلا همین رفلاکسشه، دلم میسوزه. نمیدونم چیزی از این شیر هم بهش میرسه یا همش میشه خامه و پنیر :|

+ تا حالا مقاومت کردیم در مقابل شیشه و پستونک، هردومون، من و پسری. ولی گاهی که به خاطر رفلاکسش نمیتونه درست شیر بخوره و فاصله ی خوردنش میشه هر ۱۰ دقیقه یبار، دیگه چاره ای نمیمونه جز پستونک، تا زمان شیر خوردن رو دوباره تنظیم کنه.

+ شیفت دوم کاری از اومدن همسر شروع میشه. شیفت صبح متعلقه به پسر، تمام وقت. شیفت دوم برای کارهای خانه و غذا، شیفت شب، بازم پسر :)

+ مادربزرگِ مادرم، پریشب به رحمت خدا رفتن. خیلی ماه بودن، خدا رحمتشون کنه. چقدر دوست داشتیم نبیره شون رو ببین ولی حیف که اجل امان نداد  رسم روزگار همینه، یکی بیاد یکی بره‌‌.ممنون میشم فاتحه ای براشون بخونید

+ ببخشید که پست خیلی روزمره‌گونه است. پیشم خودم میگم، شاید این تجربه ها به درد کسی بخوره. و ببخشید که کم هستم و نظر نمیذارم. توی وقتای خیلی مرده، نهایتا میرسم پستاتون رو بخونم، بعضی وقتا حرفی هم دارم ولی فرصت نمیشه برمن ببخشایید :)


+ دیروز کوثر، دوست صمیمی دبیرستانم رو دیدم به همراه پسر کوچولوی ۲ ماه اش. من و کوثر همه چیزمون تقریبا همزمان بود، عقد و عروسی و حالا نی نی هامون کمتر از یک ماه اختلاف دارن :) حرف که زیاد بود، زیاد! :)) یکی از چیزهایی که دوتایی فهمیدیم، زبان مشترک بچه ها بود‌‌، گریه های ابالفضل رو من میتونسم تشخیص بدم. حالات و صدای شیر خوردنش آشنا بود، دل‌درد های مشابه، حالتی که دوست دارن بغل بشن، ترسیدنشون و . خلاصه فکر میکنم مادری که یه بچه بزرگ کنه، با زبون بچه ها آشنا میشه هرچند ممکنه بعدا یادش بره :)

+ و تو چه میدانی"رفلاکس" چیست؟ واقعا چه میدانی؟! سر و گردن شیر و پنیری، دم به دقیقه لباس عوض کردن و شستن، سیر نشدن کوچولو و سوزش گلوش و بی قراری، بهم خوردن زمان خواب و شیرش و . خان هفتم، رفلاکسه. امیدوارم به زودی تموم بشه.

+ حالت دل‌درد اینه:  بچه مثل یه پرانتز باز توی خودش جمع میشه. حالت رفلاکس اینه:  مثل کمان خودش رو میکشه. خوب بود اگه جمعشون میشه این:  | خنثی. که زهی آرزوی محال :/

توی وقتای آزادِ کوتاه، انیمه سریالی میبینم. سلام زندگیِ جدیدِ انطباق یافته! :)

این آهنگم تقدیم به شما: به آرومی و ریتم روزهای آبی ارکیده :)


راستی عکس کناری، خیلی شبیه کوچولوی ماست :)


یه روز مرخصی میخوام، که‌ صبح رو با یه صبحونه خوب و مفصل شروع کنم بعدش برم خرید و پاساژ گردی. نهار رو دل درست بخورم، چرت بعد از نهار داشته باشم و عصر برم استخر. Joker رو بدون وقفه‌ بینش ببینم. آخرشم شب رو ۸ ساعت پشت سر هم بخوابم!

یه روز مرخصی از مادری؟ میشه؟


بعد از پست قبلی، روزها و لحظات قشنگی برام پیش اومد که خواستم بیام و بنویسم اما فرصتش پیش نیومد. نمونه اش، اومدن رفقای جان و عکس گرفتن از پارسا، اینقد بهم خوش گذشت که به تنهایی همه خستگی ها رو شست و برد :) بعدشم تولد پسرعمو و جلسه قرآن. همیشه زندگی دو رو داره، بالا و پایین داره، سختی داره و راحتی ولی معمولا توی هر کدوم از شرایط یادمون میره اون روی زندگی هم هست! :)

 پارسا، دوماه رو پر کرد و بزرگ شده، مردی شده برای خودش :))

دل‌دردهاش خداروشکر خیلی خیلی بهتره، پدی لاکت رو قطع کردیم. برای رفلاکس هم رفتیم متخصص گوارش اطفال، نظرش این بود که مشکلی نیست و داروهای قبلی رو هم قطع کرد. جدیدا بالا آوردن هاش کمتر به چشمم میاد، حالا یا واقعا کمتر شده و یا من عادت کردم!

و اممما بگم از خان عظیم هشتمممم! واکسن ها. اولیش که واقعا سخت بود، واکسن دوماهگی رو زدیم، از جیغ بنفش سوزن واکسن بگم یا تب و گریه های بعدش، یا پادرد و ضعف کردن هاش یا شیر نخوردن و آب شدن لپ هاش؟ ۲۶ ساعت طولانی ای بود، اما گذشت. الحمدلله :)

خان بعدی، نهم، عقیقه پسری و مهمونی هاست. دوتا مهمونی پر جمعیت پیش رو داریم که قراره خونه خودمون باشه و کارها زیاده، زیاد! خدا خودش کمک کنه خوب و آبرومند برگزار بشه. 


از وقتی مادر شدم، فکر میکنم تولد هر کسی رو باید به مادرش تبریک گفت و سال‌روز مادر شدنش رو جشن گرفت.

مامان گلم ممنون که ۲۵ سال پیش، منو به دنیا آوردی، ممنون بابت همه‌ی زحمات بی منتت و ممنون بابت عشق بی حد و اندازه ات. امروز بیشتر از قبل میفهممت، بیشتر از قبل، دوستت دارم :)

 

+ امیدوارم ۲۶ سالگی به اندازه ۲۵ سالگی، شیرین و هیجان انگیز باشه :)


بعد از پست قبلی، روزها و لحظات قشنگی برام پیش اومد که خواستم بیام و بنویسم اما فرصتش نشد. نمونه اش، اومدن رفقای جان و عکس گرفتن از پارسا، اینقد بهم خوش گذشت که به تنهایی همه خستگی ها رو شست و برد :) بعدشم تولد پسرعمو و جلسه قرآن. همیشه زندگی دو رو داره، بالا و پایین، سختی و راحتی. ولی معمولا توی هر کدوم از شرایط یادمون میره اون روی زندگی هم هست! :)

 پارسا، دوماه رو پر کرد، مردی شده برای خودش :))

دل‌دردهاش خداروشکر خیلی خیلی بهتره، پدی لاکت رو قطع کردیم. برای رفلاکس هم رفتیم متخصص گوارش اطفال، نظرش این بود که مشکلی نیست و داروهای قبلی رو هم قطع کرد. جدیدا بالا آوردن هاش کمتر به چشمم میاد، حالا یا واقعا کمتر شده و یا من عادت کردم!

و اَمّا بگم از خان عظیم هشتمممم! واکسن ها. اولیش که واقعا سخت بود، واکسن دوماهگی رو زدیم، از جیغ بنفش سوزن بگم یا تب و گریه های بعدش، یا پادرد و ضعف کردن هاش یا شیر نخوردن و آب شدن لپ ها؟ ۲۶ ساعت طولانی ای بود، اما گذشت. الحمدلله :)

خان بعدی، عقیقه پسری و مهمونی هاست. دوتا مهمونی پر جمعیت پیش رو داریم که قراره خونه خودمون باشه و کارها زیاده، زیاد! خدا خودش کمک کنه خوب و آبرومند برگزار بشه. 


جای هیجان انگیزی زندگی میکنیم

صبح بیدار میشیم، بنزین ۳ برابر شده

صبح بیدار میشیم، خیابونا رو بستن، مردم در اعتراض نشستن توی خیابونا

صبح بیدار میشیم، نصف بانک های شهر به آتش کشیده شده

صبح بیدار میشیم، از آلودگی هوا چشم چشم رو نمی بینه

صبح بیدار میشیم، نماد اقتدارمون رو شهید کردن

صبح بیدار میشیم، اقیانوس مردمی توی خیابون ها عزادارن

صبح بیدار میشیم، حمله موشکی کردیم به پایگاه آمریکا / هواپیما مسافربری سقوط کرده و ۱۷۰ نفر مردن

فردا صبح بیدار میشیم و .؟

 

+ میترسم تلویزیون و اخبار رو خاموش کنم!


اول از همه شهادت سردار رو به همه دوستان تسلیت میگم. وقتی عظمت تشیع شهدا رو میبینم پیش خودم میگم آدم باید چه کرده باشه، چه اخلاصی داشته باشه و چقدر خدمت کرده باشه که خدا این حد محبتشو توی دل مردم کاشته.اونا که سعادتمند شدند. ان شالله ما و فرزندانمون بتونیم پیرو راهشون باشیم.

و اما بگم از احوالات،

+ محمدپارسا خیلی شیرین تر شده، کاراش هوشمندی بیشتر پیدا کرده و در پی گفتن اولین اصواتشه :)) گاهی میگه "آووو" گاهی " ققق"، خیلی واضح نیست. گاهیم نگاه میکنه و دهنشو باز و بسته میکنه، انگار که تقلید کنه حرف زدن رو. خنده هاشم که دل ما رو میبرههه. پریشب اخبار داشت مصاحبه با مردم رو نشون میداد، من و همسر نگاهمون به تلویزیون بود و بغض توی گلو و اشک توی چشم. که چشم برگردوندیم و محمدپارسا رو دیدیم که به پهنای صورت میخندید. هیچی دیگه کل حسمون پرید :))

+ بحمدلله رفلاکسش خیلی بهتره، کمتر پیش میاد دل‌درد داشته باشه و خوابش توی شب داره میره به سمت تنظیم شدن. حس میکنم انگار باری از دوشم برداشته شده. روزهام از درهم برهم بودن و آشفتگی داره میشه آبی خوشرنگ و طعم آرامش میگیره. خدا رو بی نهایت ممنونم :)

+ خودم یکی دوتا مشکل جسمی دارم که از بعد زایمان همچنان باهامه. دیگه تسلیم شدم و نوبت دکتر گرفتم. اگر اینام حل شه، واقعا راحت میشم.

+ با منظم شدن کارهای روزانه، یه لیست از کارهای اضافه نوشتم که خرده خرده انجام بشه. باورم نمیشد به این زودی ( ۲ماه و ۱۴ روز) بتونم به کار دیگه ای غیر از بچه داری فکر کنم! بازم الحمدلله :)

+ مهمونی بزرگ و پرجمعیت رو پشت سر گذاشتیم و خدا روشکر خوب بود. فقط یه مهمونی کوچیک دیگه داریم، برای جمعه آینده. که با این حساب خان هفتم (رفلاکس) و نهم (مهمونی) Done شدن ^-^


از حرف های خاله خانباجی، حساب کتاب های فامیلی، کینه دوزی و حرف های سنگین و طعنه دار، همیشه فراری بودم. برام قابل درک نبود و خیلی سطح پایین میدونسمش.

خبر وحشتناک: دارم تبدیل میشم به یکی از همون خاله خانباجی ها، کی اینو گفت کی اونو. این کار و کردن و اون کار رو نکردن. کینه جاری رو برداشتم، از مادرشوهر دوری میکنم. این منم؟ خدایا کمکم کن. از این درگیرهای کوچیک نجاتم بده.


خان ۱۲، پاس شد. خوشحالم از بابتش :)

برای خان ۱۰، هنوز دو هفته وقت دارم. به خودم سپردم که تا موعدش نرسیده بهش فکر نکنم و عزای زودهنگام نگیرم. ان شالله قبل دو هفته اون مشکل خودش حل میشه و نیاز به اقدامات بعدی نداره. نشدم اون کارایی که باید بکنم رو میکنم. ترس نداره، قوی باش ارکیده! :)

خان ۱۱. چند روزی بود حسابی خودمو باخته بودم. احساس میکردم رسیدم ته خط و راه نجاتی نیست.اما دوباره امیدمو پیدا کردم. اینم ۴ هفته وقت داره و ته دلم روشنه که تا آخر ماه کامل حل میشه. واسه رفعش شدنش یه لیست از همه کارهای موثر و پیشنهاد شده نوشتم، میخوام همشو روزانه انجام بدم. میخوام همه تلاشمو بکنم. خدا هم خودش حامیه ان شالله.

روزهای قشنگیه و بچه داری شیرینه بدون شک، ولی کنار هر شیرینی تلخی هم وجود داره. اصلا ماهیت این دنیا همینه، خوبی و بدی، زشتی و زیبایی در کنارهمن و فکر میکنم همیناست که ما رو میسازه :)

 

+ دعا میکنید قوی باشم؟ به نظرم مامان، بیشتر از هر چیزی، فقط باید قوی باشه.


درد دارم، نپرسید از چی که نمیتونم بگم.درد بدیه، هر روز دریغ از دیروز. اشک تو چشام، به پارسا نگاه میکنم که واسم میخنده. تاحالا اینجوری خندیدین؟ مثل پارسا، گریه و خنده ام بهم آمیخته میشه. کارها جلوی چشمم رژه میره و سخته واسم انجامشون.

طبیعی بهتر از سزارینه، ولی کسی نگفته بود همچنین چیزاییم ممکنه عوارضش باشه.

دیروز یه خانومی تو استخر میگفت، وقتی تو شرایط سختیم، فکر میکنیم همه زندگیمون همینه و تمومی نداره. راست میگفت، باورم نمیاد این روزها بگذره و خوب بشه همه چی.

+ دلبر شده. روز ۸۱ برای اولین بار گفت "آغون" روزها کلی تمرین حرف زدن میکنه. حالم خوب بود، بهتر براش مادری میکردم.


امروز سومین جلسه استخر‌ رو رفتم. توی این چند سالی که مرتب میرم، شنا برام چیزی بیشتر از یه فعالیت و تحرک شده، یه تفریح فوق العاده است. توی شنا کردن ذهنم کاملا آزاده و فقط متمرکزم روی حرکات، همین که از روزمرگی جدام میکنه، یه دنیا ارزش داره.

معمولا آخر سانس، میرم قسمت کم عمق و روی آب دراز میکشم، بدون حرکت، چشمام میبندم و فقط گوش میدم‌. اگر استخر خلوت باشه صدایی که شنیده میشه مثل هوهوی باد توی بیابونه، اون قسمت یکم خنک تره و تن آدم مور مور میشه، در نهایت حس یه شب خنک توی بیابون رو داره.میتونی آرامش رو حس کنی توی اون دقایق

خلاصه که استخر فوق العاده است، از نظر روحی و جسمی تمدید میشم و برمیگردم :)

با تشکر ویژه از همسر، که پارسا رو میگیره و از رفتنم حمایت میکنه :)


چند وقته میخوام بیام و چندتا فیلم خوب بهتون معرفی کنم، اما فرصتش نمیشد تا این که امروز به صورت معجزه آسایی وقت پیدا کردم :) و اما قصه از کجا شروع شد؟ از گل و باغ و جوونه. بعله.

۱. Last Christmas 2019 

همون گل و باغه، ولی گول بازیگرای خوبشو نخورید. یه داستان ساده و معمولی و لوس داشت که اصلن دوسش نداشتم. البته باید بگم به املیا کلارک نقش های طنز و خوش خنده خیلی خیلی بهتر میاد تا نقش "ملکه اژدهایان" ! 

راستی

ویدئو جیسون موموآ رو دیدین؟ احساس میکنم بهم خیانت شده! خدایی فکر میکردین همه این عضلات، پنبه باشه؟ :|

2. 2007 Atonement

تاوان یه فیلم عاشقانه، کمی تا قسمتی جنگی و تراژدی ه. بازیگرهاش عالین، داستان هم قشنگ و دوست داشتنی بود. یکی دوتا صحنه داره به همین خاطر +18 . چون توی داستان به دانکرک اشاره میشه، بلاخره  بعد از مدت ها دلم خواست که فیلم بعدی رو ببینم.

3. Dunk 2017

موضوع در مورد تخلیه نیروی های نظامی منطقه ی دانکرک در خلال جنگ جهانی دومه، که یه افتضاح و فاجعه جنگی بوده اون زمان. کریستوفر نولان معروف ساختتش و سال 2017 خیلی روی بروس بود منتها چون جنگی بود، من دلم نمیخواست ببینمش. فیلم قشنگ و خوش ساختیه، موسیقی متن دلهره آور و عالی بود. فیلم خیلی شخصیت نداره و شخصیت پردازی نمیکنه و بیشتر واقعه محوره. از این نظر شاید اونقدر گیرا نباشه ولی از یبار دیدنش پشیمون نمی شید :)

4. Hacksaw Ridge 2016

"سه تیغ اره ای" جنگیه ولی عالی عالی! حتما پیشنهاد میکنم. به جنگ از منظر دیگه ای نگاه میکنه، یه چیزی توی مایه دفاع مقدس خودمون :دی خیلی دوسش داستم و تمام تاثیرش به این خاطره که بر اساس داستان واقعی ساخته شده :)

 

فیلم بعدی که میخوام ببینم و خیلی معروفه saving privet rayan ه. امیدوارم اونم بچسبه :)


میدونین چیه؟ فکر میکنم مفید ترین کار زندگیم، به دنیا آوردن محمدپارسا بوده. اینقدر شیرینه اینقدر خوردنیه این کوچولو که از بوسیدنش سیر نمیشم!

 

+ گاهی میام غر میزنم گاهی تعریف میکنم، گیج که نمیشین؟ :))  حال متغیر آدمه دیگه. ولی بهتون قول میدم اون لحظات سختی که میام یه پست مینویسم، خیلی زود میگذره و دوباره میشم ارکیده ی آرومِ رنگی :)


 اگه بخوام در یک کلمه توصیف کنم: "نفس‌گیر" .

‏۱۰ دقیقه ابتدایی فیلم، نبرد ساحلی، همونطور که سربازها زیر رگبار دشمن اجازه نفس کشیدن پیدا نمیکنن، ما هم از حجم تصویر و هیجان، نفسمون بند میاد‌. و اینطوری کارگردان نشون میده ۱۶۰ دقیقه بعدی فیلم رو با چه چیزی مواجه ایم. این روند تند و هیجان انگیز تا انتهای فیلم ادامه پیدا میکنه و در نبرد حفظِ پل به اوج خودش میرسه. کند و آروم میشه زمانی که کاپیتان یک تنه جلوی تانک میایسته.

در پایان، نبرد با نماد و اشاره با پایان میرسه. از پا افتادن کاپیتان، نمایی از دست و پایین تنه ی ایستاده رایان. نمای اول و آخر فیلم، پرچم آمریکا است و سرباز رایان، کسی نیست جز آمریکا و مردمانش. کاپیتان و همرزمانش کسانی هستند که خودشون رو در راه نجات آمریکا فدا میکنن و اینو در قبرستان وسیع سربازان آمریکا در ابتدا و انتهای فیلم میبینیم.

اوج فیلم اونجاست که کاپیتان در گوش رایان میگه: سزاوراش باش. و در واقع به مردم آمریکا میگه سزاوار امنیت و آرامشی که سربازان با فدا کردن خونشون براتون فراهم ‌کردن، باشید. با خوب زندگی کردن و خوب بود‌ن.

فیلم عالی و شاهکار بود ولی صحنه های گزنده ی زیادی داشت. صحنه هایی که شاید هیچ وقت یادم نره. تکه شدن سربازی که کاپیتان داشت میکشید توی نبرد ساحل، التماس سرباز آلمانی، مادر مادر گفتن های وید وقت جون کندن و. خیلی تلخ بود، خیلی خیلی‌. روحم رو خراشیدن. ‏فیلم شاهکاری بود از استیون اسپیلبرگ ولی بازم میخوام؟ بازم دوس دارم ببینم؟ نه. ممنون! ‏میخواستم بعدش سراغ فهرست شیندلر و پیانیست برم ولی اصلا نمیتونم. باشه تا شاید، یه روزی، دوباره.


شافل رو گذاشتم روی محبوب ترین ها، پارسا هم بغلمه سرحال و خوش اخلاق. سرشو عقب میگیره و صاف وایمیسه، تا خسته میشه یهو ول میشه توی سینه ام، هزار بار قربون صدقه این گردن گرفتناش میشم. یه آهنگ قشنگ میاد، فنقلی هم توی چشمام نگاه میکنه، با هم آروم و ملیح میرقصیم. مادر و پسری قشنگ ترین و پاک ترین رقص دنیا رو باهم میریم. بهم نگاه میکنه، برام میخنده، قند توی دلم آب میشه. سعی میکنم توی ذهنم ثبت کنم، درخشش ابدی یک خاطره پاک :)

 

+ این لحظات قشنگ روزی همتون باشه ان شالله


چند وقته میخوام بیام و چندتا فیلم خوب بهتون معرفی کنم، اما فرصتش نمیشد تا این که امروز به صورت معجزه آسایی وقت پیدا کردم :) و اما قصه از کجا شروع شد؟ از گل و باغ و جوونه. بعله.

۱. Last Christmas 2019 

همون گل و باغه، ولی گول بازیگرای خوبشو نخورید. یه داستان ساده و معمولی و لوس داشت که اصلن دوسش نداشتم. البته باید بگم به املیا کلارک نقش های طنز و خوش خنده خیلی خیلی بهتر میاد تا نقش "ملکه اژدهایان" ! 

راستی

ویدئو جیسون موموآ رو دیدین؟ احساس میکنم بهم خیانت شده! خدایی فکر میکردین همه این عضلات، پنبه باشه؟ :|

2. 2007 Atonement

تاوان یه فیلم عاشقانه، کمی تا قسمتی جنگی و تراژدی ه. بازیگرهاش عالین، داستان هم قشنگ و دوست داشتنی بود. یکی دوتا صحنه داره به همین خاطر +18 . چون توی داستان به دانکرک اشاره میشه، بلاخره  بعد از مدت ها دلم خواست که فیلم بعدی رو ببینم.

3. Dunk 2017

موضوع در مورد تخلیه نیروی های نظامی منطقه ی دانکرک در خلال جنگ جهانی دومه، که یه افتضاح و فاجعه جنگی بوده اون زمان. کریستوفر نولان معروف ساختتش و سال 2017 خیلی روی بورس بود منتها چون جنگی بود، من دلم نمیخواست ببینمش. فیلم قشنگ و خوش ساختیه، موسیقی متن دلهره آور و عالی بود. فیلم خیلی شخصیت نداره و شخصیت پردازی نمیکنه و بیشتر واقعه محوره. از این نظر شاید اونقدر گیرا نباشه ولی از یبار دیدنش پشیمون نمی شید :)

4. Hacksaw Ridge 2016

"سه تیغ اره ای" جنگیه ولی عالی عالی! حتما پیشنهاد میکنم. به جنگ از منظر دیگه ای نگاه میکنه، یه چیزی توی مایه دفاع مقدس خودمون :دی خیلی دوسش داستم و تمام تاثیرش به این خاطره که بر اساس داستان واقعی ساخته شده :)

 

فیلم بعدی که میخوام ببینم و خیلی معروفه saving privet rayan ه. امیدوارم اونم بچسبه :)


سلام :)

+

لیست فیلم ها رو به روز کردم، توی این 6 ماهه حدود 80 تا فیلم جدید دیدم. این لیست، یه فایل اکسله که اگر دقت کنید پایینش چندتا تب داره. فیلم خارجی/ انیمیشن/ سریال/ گزیده فیلم/ فیلم ایرانی/ فیلم ایرانی رو کلا در نظر نگیرید، ندیدم و نمی بینم هم. توی قسمت فیلم های خارجی، سال انتشار و امتیاز IMDb رو زدم و در آخر امتیازی که خودم بهش دادم رو. 7 یعنی خوب، 8 خیلی خوب، 9 عالی و 10 یعنی مورد علاقه ام بوده.  اسم فیلم رو اگه گوگل کنید، ژانر و یه توضیح مختصری ازش به دست میاد. خلاصه اگر پیشنهاد فیلم خواستید، فکر میکنم به دردتون بخوره. :)

 

+ و اما از پارسا کوچولو

به شدت دلبر و گوگولی و خوردنی شده. وقتی خوابه دلم واسش تنگ میشه و دلم میخواد بیدار شه. وقتی بیداره، خداخدا میکنم بخوابه و بذاره به کارام برسم :)) فکر کنم همه ی مامانا دچار این تناقضات میشن :دی

 

+ شبا خوب میخوابه و بی نهایت خدارو شاکرم.خواب 7-8 ساعته که ندارم ولی همین 3-4 ساعت پشت سرهم خستگی از تنم در میکنه.

 

+ باید خونه تی رو هم شروع کنیم. امسال واقعا دلم میخواد خونه تی کنم چون توی این یه سال، با بارداری و بچه داری، دل به خونه نسپردم و فکر میکنم به توجه ام نیاز داره :| مسئله اینه که یه جا رو که شروع کنم دلم میخواد تا تموم نشده بلند نشم و با وجود بچه این مهم، امکان پذیر نیست! 

 

+ امسال اولین عید با کوچولوی 5 ماهه مونه. قشنگه. :)


خان های فندق جانم هم تموم شد خدا رو شکر. رستم ۷ تا خان داشت، ولی فرآیند بچه داری،با اغماض ۱۲ تا :))

امروز واکسن ۴ ماهگیشو زدیم و الان در حال تاب دادن گهواره اش و سردرد ناشی از گریه هاش و گریه هام دارم مینویسم. دیدن دردش سخت تر از درد کشیدنه.‌ هرچند به خودم دائم میگم، مامان باید قوی باشه، ولی سخته، خیلی سخت.

دو تا خان آخر مربوط به خودم بود، هرچند خوب خوب نشدم ولی به شدت امیدوارم به بهبودی و دلم روشنه که ان شالله تا یک ماه دیگه کامل خوب میشم. برای همین دیگه پرونده خان ها رو میبندم تا بچه بعدی :دی

+ وقتایی که سه تایی کنار همیم، خیلی خوش میگذره. باباش میگه، ما چطوری قبل پارسا، زندگی میکردیم؟ -واقعا چجوری؟ هزار رنگ پاشیده به روزهامون :)

+ تپل مپل شده دلبرکم. گاهی میخندم به اون روزای بعد زایمان که چقدر حساس شده بودم روی کوچیک و کم وزن بودنش، و چقدر حرفای اینجوری اذیتم میکرد. فکر میکردم همیشه کوچولو و ضعیف میمونه! بهترین تعریفیم که این روزا شنیدم یکی از طرف تسنیم عزیز و یکی از طرف پرستارِ مرکز بهداشت بود هردو گفتن، همت خودت بوده این وزن گرفتن و دست مریزاد. حس کردم کارمو خوب انجام دادم و خیلی آرامش بخش بود. :)

+ بیاین شاد کنیم دل همو، بیاین گرد طلایی شادی بپاشیم. بیاین از خوشی های هرچند کوچیک بگیم. این روزها بیشتر از هر وقت دیگه نیاز داریم که قشنگی ها رو ببینیم :)

پست بعدی چندتا فیلم کمدی دل‌شاد کن میذارم، یه ساعتم بخندین. من به هدفم رسیدم ^-^


چندتا فیلم کمدی و حال خوب کن خدمت شما: :)

 

1. jumanji: Welcome to jungle 2017

قبلا ها توی تلویزیون یه فیلم جومانجی قدیمی میذاشت، من خیلی دوسش داشتم. داستانِ یه خانواده است که با یه بازی خاص، وارد دنیای بازی میشن، اتفاقات و حوادث بازی واقعا براشون اتفاق میافته و چاره ای ندارن که بازی رو تموم کنن. جومانجی: به جنگل خوش آمدید، یه بازسازی از اون فیلم قدیمیه که فقط ایده رو حفظ کرده و بی نهایت مفرح و بامزه شده. من که خیلی خندیدم باهاش :)

2. Jumanji: the next level 2019

ادامه ی فیلم قبلیه، به بامزگی اون نیست ولی بازم خوب و شاد بود :)

3. Life as we know it 2010

فیلم خیلی خاصِ هنری نیست ولی از معدود فیلم های حال خوب کنه و من چندبار دیدمش. در مورد زن و مردیه که مجبور میشن باهم سرپرستی یه بچه رو قبول کنن :)

4. Forrest Gump 1994

کسی هست فارست گامپ رو ندیده باشه؟ این فیلم اندازه من، سن داره :)) بامزه و سرگرم کننده است، اگر ندیدین، پیشنهاد میشه :)

5. Pk 2014 و 3 idiots

هردو هندین، چون حدس میزدم دیده باشن، یه جا معرفی کردم. اگه ندیدین، فی الفور دانلود کنین، بسی بامزه و خنده دار :)

6. Cinema Paradiso 1988

 یکی از بهترین فیلم هایی که دیدم، خیلی هم حال خوب کن. در مورد عشق، سینما و سانسوره. بازیگر‌ خردسال، خیلی گوگولی و خوردنیه :)

 

+ ببخشید اگه چنته ام در کمدی خالیه. تازه فیلم های هارد رو ژانر بندی کردم و ۱۰ تایی کمدی دارم، اگر دیدمشون و خوب بود، این پست رو تکمیل میکنم  ان شالله :)


نمیدونم گفتم یا نه، توی بارداری چندتا

مانستر نمدی برای پسری درست کردم. فکر میکردم مثل خودم هیولاها رو دوست داشته باشه.

چندبار امتحان کردم، وقتی میگیرم جلوش اول با اضطراب نگاشون میکنه، بعد یکم دست و پا میزنه، چند ثانیه بعد لب ورمیچینه و. نتیجه اخلاقی این که: زوری که نیست، بچه ها هیولا ندوست :|


+ الان گریه هاش چندتا دلیل داره:

۱. گرسنه  اشه

۲. خوابش میاد که جدیدا خیلی خیلی سخت میخوابه :((

۳. به من توجه کنین، با من بازی کنین. فقط من.من. من. 

+ اگه مامان آدم، دوستش نمیداشت، چه دنیای سیاه، تاریک و وحشتناکی میشد.  یه تنهایی بی حد.

+ کاش یه معده جدا داشتم برای خوردن هله هوله و آت آشغال(!) که تو شیر نره :|

+ Frozen 2 رو دیدم، خیلی خوب بود، پیشنهاد میشه. Jojo Rabbit با این که فیلم خوبی بود ولی یه سکانس فوق العاده تلخ داشت، که شاید هیچ وقت یادم نره. اگه فیلم خوب میخواین، ببینینش اما فیلم حال خوب کنی نیست قطعا


چندتا فیلم کمدی و حال خوب کن خدمت شما: :)

 

1. jumanji: Welcome to jungle 2017

قبلا ها توی تلویزیون یه فیلم جومانجی قدیمی میذاشت، من خیلی دوسش داشتم. داستانِ یه خانواده است که با یه بازی خاص، وارد دنیای بازی میشن، اتفاقات و حوادث بازی واقعا براشون اتفاق میافته و چاره ای ندارن که بازی رو تموم کنن. جومانجی: به جنگل خوش آمدید، یه بازسازی از اون فیلم قدیمیه که فقط ایده رو حفظ کرده و بی نهایت مفرح و بامزه شده. من که خیلی خندیدم باهاش :)

2. Jumanji: the next level 2019

ادامه ی فیلم قبلیه، به بامزگی اون نیست ولی بازم خوب و شاد بود :)

3. Life as we know it 2010

فیلم خیلی خاصِ هنری نیست ولی از معدود فیلم های حال خوب کنه و من چندبار دیدمش. در مورد زن و مردیه که مجبور میشن باهم سرپرستی یه بچه رو قبول کنن :)

4. Forrest Gump 1994

کسی هست فارست گامپ رو ندیده باشه؟ این فیلم اندازه من، سن داره :)) بامزه و سرگرم کننده است، اگر ندیدین، پیشنهاد میشه :)

5. Pk 2014 و 3 idiots

هردو هندین، چون حدس میزدم دیده باشن، یه جا معرفی کردم. اگه ندیدین، فی الفور دانلود کنین، بسی بامزه و خنده دار :)

6. Cinema Paradiso 1988

 یکی از بهترین فیلم هایی که دیدم، خیلی هم حال خوب کن. در مورد عشق، سینما و سانسوره. بازیگر‌ خردسال، خیلی گوگولی و خوردنیه :)

 

+ ببخشید اگه چنته ام در کمدی خالیه. تازه فیلم های هارد رو ژانر بندی کردم و ۱۰ تایی کمدی دارم، اگر دیدمشون و خوب بود، این پست رو تکمیل میکنم  ان شالله :)

 

بعدانوشت: شاید فارست گامپ و سینما پرادیزو خیلی کمدی نباشن ولی قطعا فیلم های خوبین :)


موقعیت: تنها در یک خانه ی تکانده شده‌ی شبِ عید

فضا: نیمه تاریک، صدای باران بهمراه نفسهای منظمِ کوچولوی خوابیده

زمان: غروبِ یک روز غمگین و پر اضطراب

راوی: یک نفر مشوش/ خسته/ نگران/ تنها/ منتظر 

شرح حال: 

پریروز، حال پدرشوهر خراب میشه و ما تا شب نمیفهمیم چشه تا این که به ذهن یک نفر میرسه فشارش رو بگیره. میرن درمانگاه روی ۲۸ بوده و قند ۵۰۰. دستور بستری میدن ولی به علت کرونا نمیریم بیمارستان. بیست و چهار ساعت پسرها مراقبش بودند با دارو و . که در نهایت دکتر، تلفنی میگه چاره ای نیست و حتما باید بره بیمارستان. همسر رو هنوز ندیدم ولی میدونم توی این ۲۴ ساعت چه بهش گذشته و چندبار دست و پاشو گم کرده و فکر کرده بابا دیگه رفت.

توی این مدت رنج احساساتی که داشتم از نگرانی تا اضطراب و سردرد متفاوت بود اما اصلی ترینش، عصبانیت بود! توی کل روز داشتم حرص میخوردم "چرا قرص هاشو نمیخورد؟ چرا هربار که‌ میرفتیم و میگفتیم کار خراب میشه، هیچ وقت جدی نمیگرفت" بد وبیراه میگفتم و با لج، خونه رو میسابیدم! وقتی فهمیدم بیمارستان رفتن، احساستم سوییچ کرد به نگرانی و اضطراب و گریه. حالش بهتره، فشار ۱۳، قند ۴۰۰. سکته از بیخ گوشش رد شد.

و الان، دلم تنگه. همین


1. فاصله مثل تَرَک روی شیشه است . هرچقدر هم کم امّا وقتی افتاد دائم هراس شکستن و ریختن داری . پاره‌پاره . تیزتیز .

فرشید فرهادی

 

2. ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﺜﻞ ﺯﻧ ﺍﺯ ﺷﺎﻋﺮ ﺷﻮﻫﺮﺵ/ ﻣﺜﻞ ﻣﺮﺩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺍﺣﻘﺎﻕ ﺣﻖ ﻫﻤﺴﺮﺵ/ ﻣﺜﻞ ﻣﺠﻨﻮﻧ ﻪ ﻟﻠ ﺩﺭ ﺩﻟﺶ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﻟ/ ﺷﻮﺭ ﺷﺮﻦ ﻧﺎﻬﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﺳﺮش/ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ . ﻮﻥ ﺷﺎﻋﺮ ِ ﺍﺯ ﺷﻌﺮ ﺧﻨﺠﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍ/ ﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﻭﺍ ﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺯﺧﻢ ﻫﺎ ﺩﻓﺘﺮﺵ/ ﺧﺴﺘ ﺩﺍﺭﺩ . ﻧﺪﺍﺭﺩ؟ ! ﺍﻨﻪ ﻋﻄﺮﺕ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺑﺎﺯ/ ﻫﺮﻪ ﻣ ﺮﺩﺩ ﻧﻤ ﺑﻨﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﺵ/ ﺳﻤﺘ ﺍﺯ ﺍﻦ ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺪﻩ ﺪﺍﺖ ﺷﺪ ﻭ/ ﺳﻤﺖ ﺩﺮ ﻢ ﺷﺪ ﺩﺭ ﺸﺖ ﺸﻤﺎﻥ ﺗﺮﺵ/ ﺍﺯ ﺧﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﺷﻬﺮ ﻻﺍﺑﺎﻟ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ/ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﺖ ﻫﺎ ﻫﺮ ﺳﻤﺘﺶ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﺮﺵ/ ﻣﺜﻞ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﻪ ﺩﺭ ﺟﻨ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺍﺵ/ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺭﺍﻫ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻭﺭﺵ/ ﻻﺟِﺮَﻡ ﻓﺮﺟﺎﻡ ﺍﻦ ﺟﺮﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻋﺎﺷﻘ/ ﺑﺴﺘ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺟﻨ ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﻨﺮﺵ/ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ . ﻣﺜﻞ ِ . ﺷﺒﻪِ . ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ! ﺧﺴﺘﻪ ! ﻫﻤﻦ/ ﺧﺴﺘﻪ ﺍ ﺭﺍ، ﺧﺴﺘ ﺭﺍ، ﻓﺮﺽ ﻦ . ﺧﺴﺘﻪ ﺗَـﺮَﺵ!

رضا طبیب زاده

 

3. محو توی غبار برگردی / به خودت سوگوار برگردی / او نباشد تو را صدا بزند/  باز بی اختیار برگردی / - به خدا شوخی قشنگی نیست / بروی پای دار برگردی/  خسته باشی از آنچه می بینی/ خسته باشی. به غار برگردی.

محسن انشایی

 

4. وقتی میگویند نیست.برق را گفته باشند یا کاغذ، من یاد تو می افتادم!

علیرضا روشن

 

5. یه جوری بریدم از این زندگی/ که روزام و تو گریه حل می کنم / من انقد از آغوش تو خالی ام / که هر شب خودم رو بغل می کنم.

پویاجمشیدی

 

6. آشوب، همان حس غریبی ست که دارم/ وقتی که به لب های تو لبخند نباشد/ درتک تک رگهای تنم عشق تو جاریست/ در تک تک رگ های تو هر چند نباشد/ من می روم و هیچ مهم نیست که یک عمر/ زنجیرنگاه تو که پابند نباشد/  وقتی که قرار است کنار تو نباشم/ بگذار زمان روی زمین بند نباشد.

رویا باقری

 

7. تشدید در اُحِبُّ پر از ریزه کاری است / یعنی که دوست دارمت این روزها شَدید!

مصطفی نجفی


چندتا فیلم کمدی و حال خوب کن خدمت شما: :)

 

1. jumanji: Welcome to jungle 2017

قبلا ها توی تلویزیون یه فیلم جومانجی قدیمی میذاشت، من خیلی دوسش داشتم. داستانِ یه خانواده است که با یه بازی خاص، وارد دنیای بازی میشن، اتفاقات و حوادث بازی واقعا براشون اتفاق میافته و چاره ای ندارن که بازی رو تموم کنن. جومانجی: به جنگل خوش آمدید، یه بازسازی از اون فیلم قدیمیه که فقط ایده رو حفظ کرده و بی نهایت مفرح و بامزه شده. من که خیلی خندیدم باهاش :)

2. Jumanji: the next level 2019

ادامه ی فیلم قبلیه، به بامزگی اون نیست ولی بازم خوب و شاد بود :)

3. Life as we know it 2010

فیلم خیلی خاصِ هنری نیست ولی از معدود فیلم های حال خوب کنه و من چندبار دیدمش. در مورد زن و مردیه که مجبور میشن باهم سرپرستی یه بچه رو قبول کنن :)

4. Forrest Gump 1994

کسی هست فارست گامپ رو ندیده باشه؟ این فیلم اندازه من، سن داره :)) بامزه و سرگرم کننده است، اگر ندیدین، پیشنهاد میشه :)

5. Pk 2014 و 3 idiots

هردو هندین، چون حدس میزدم دیده باشن، یه جا معرفی کردم. اگه ندیدین، فی الفور دانلود کنین، بسی بامزه و خنده دار :)

6. Cinema Paradiso 1988

 یکی از بهترین فیلم هایی که دیدم، خیلی هم حال خوب کن. در مورد عشق، سینما و سانسوره. بازیگر‌ خردسال، خیلی گوگولی و خوردنیه :)

 

+ ببخشید اگه چنته ام در کمدی خالیه. تازه فیلم های هارد رو ژانر بندی کردم و ۱۰ تایی کمدی دارم، اگر دیدمشون و خوب بود، این پست رو تکمیل میکنم  ان شالله :)

 

بعدانوشت: شاید فارست گامپ و سینما پرادیزو خیلی کمدی نباشن ولی قطعا فیلم های خوبین :)


سلام :)

+ قبلا نوشتم که پدرهمسر یک هفته قبل از عید حالش خراب شد و دستمون بند شد تا همین الان، تازه اگر قند و فشار هم کنترل بشه، باید بریم سراغ مشکلاتی که توی بیمارستان مشخص شد دارن و بیخبر بودیم تاحالا. توی این مدت وضعیت خونه ما هم بهم ریخت. شب های تنهایی و نگرانی و موقعیت ناراحت کننده ای که تا حد زیادی خودم مسببش بودم، با درک نکردن شرایط. ان شالله که دیگه پیش نیاد ولی اگر اومد، امیدوارم پخته تر عمل کنم و خدا راضی باشه ازم.

توی این مدت، با همین بهم ریختگی کوچیک، فهمیدم قدر چه نعمت هایی رو نداریم.میگم "سلامتی" ولی تا وقتی دقیقا برامون اتفاق نیافته متوجه نمیشیم و جالب اینه که تا عافیت به دست میاد، دوباره خیلی زود فراموشش میکنیم. این که هفته ای یبار به مادر و پدرامون سر میزدیم و محتاج کمکمون نبودن، الان مشخص میشه که برای شب تنها بودن استرس دارن و میخوان کسی کنارشون باشه. اگر بخوام تک تک چیزایی که این مدت ازشون محروم شدیم و قدرشون دستم اومد رو بنویسم، طولانی میشه. دنیا دار آسایش نیست ولی آرزو میکنم خدا برای هرکس گرفتاری ای میفرسته، راه برون رفتش رو هم بهش بده.

 بگذریم :)

+ این روزا چی میبینم؟ فصل۲ سریال شهرزاد (فصل اولش برای سال ۹۴ بود) رو خریدم و دارم میبینم. گند زد به اون تصور خوبی که ازش داشتم. فوق العاده بی رمق و بی کشش.  ولی در کنارش مستند One Strange Rock رو به پیشنهاد مهناز جان میبینم که عالی براش کمه! آب دستتونه بذارید زمین، برین ببینین این مستند رو و یه تسبیح هم کنار دستتون باشه تسبیح خدای بزرگ رو بگین. میگن سیر در آفاق؟ دیدن این مستند رو بذارین جز عبادات اصلا و هرجاش گفت،"شانس" جایگزین کنین با "خدای قادرِ بی‌همتا" 

+ بلاخره بعد از مدت ها یه کتاب هم دست گرفتم، هزار و یک شب. جلد اولم و تا اینجاش خوب بوده. جالبه خوندن داستان هایی به این قدمت. :)

از ته دل آرزو میکنم، هرجا هستین خوب باشین و تاج سلامتی، بالای سرتون :)


هربار که سعی میکنم ببخشم، فکر میکنم تمام شد، راحت شدم. اما دوباره همه‌ی خشم و نفرت برمیگردد، شاید با شدت خیلی بیشتر. حداقل حالا میدانم، بخشش های یهویی، مال همان فیلم ها و داستان هاست. ما آدم های معمولی باید جان بکنیم تا از عمقِ سیاهیِ تنفر یک اینچ کم شود.

آقای خوبی ها. آقای مهربانی. برای شما مینویسم.

خسته ام از این حجم نفرت که‌ توی سینه ام انباشته شده. کمکم کنید، نجاتم دهید، دوست دارم یکبار دیگر دنیا برایم گلستان شود، آدم ها دوست داشتنی باشند و به جای خنجر، لبخند داشته باشند.

آقای من.

به حرمت این شب زیبا یاریم دهید

دوست دارم، ببخشم. رها شوم.


سلام گلای تو خونه، حالتون چطوره؟ :))

خب بیاین یکم براتون از پارسا بگم :دی

+ ۷ روز داریم تا ماهگرد ششم. ایده دارم واسه عکس ماهگردش، ترس دارم واسه واکسنش و دارم یاد میگیرم غذا کمکی چطور براش درست کنم. از این به بعد قراره حسابی کارم در بیاد! الان نه ولی برنامه غذایی ماه های بعدش، کلی دنگ و فنگ داره.

+ اینم بمونه

یادگاری، از اولین باری که خودم ناخون هاشو گرفتم ^-^

+ کوچولو خیلی بلا شده، هوشمندی رفتارش بیشتر شده و کیف میکنه که وایسونیمش. دیگه خیلی کم میگه "آغون" ولی تا دلتون بخواد جیغ میزنه و سعی میکنه صحبت بنمایه!

+ بچه داری بین قله و قعر یه منحنی در نوسانه. قله یعنی ذوق و دل رفتن واسه شیرینی هاش، آرامشِ خوابیدنش، خندیدن هاش و . و اما قعر، یعنی گریه های کلافگی، نق زدن، بغلم کن، "خوابم میاد ولی نمیخوابم" و . و ممکنه توی روز هر دو حالت رو دفعات تجربه کنی! در نتیجه، بچه داری یعنی تمرین صبر و تحمل بالا.

+ اپ سرآشپز پاپیون رو مدت هاست روی گوشی داشتم یکی دوبار هم رفته بودم توش و گفته بودم به به و چه چه. ولی تا همین هفته اخیر ازش استفاده نکرده بودم. تا این که چیکن استراگانف رو درست کردم، بعدش شامی و کیک یخچالی و ته چین! امروز هم جرات ورزیدم و کوفته باقلا درست کردم که خوب شد، عالی نه ولی واسه اولین بار، خوب بود :)

+ ای کاش میشد ورزش رو هم شروع کنم. ۸ کیلو اضافه وزن پیدا کردم. و دارای یک عدد قلمبه در ناحیه شکم. فاجعه است .کاش فرصت بشه یکم تمرین توی خونه رو شروع کنم.

+ میدونین آرزوم چیه توی این دوره؟ یه خواب ۸ ساعته شب تا صبح. خواب صبح. 


یه کیک کاکائویی گرد و پرخامه بخورم و نگران اضافه وزن و چربیش نباشم.

برم استخر، یعنی استخرا باز بشن.به اندازه این یه سال شنا کنم.

هر روز فیلم ببینم تا این ۱۵۰ تا فیلم مونده توی هارد تموم بشه.

برم نمایشگاه کتابی که امسال برگزار نشد

موهامو دکلوره کنم تا بتونم دوباره آبیشون کنم و دکلوره گند نزنه به موهام.

بریم آلمان و نگران مامان اینا و حجاب و نظام ارزشی و سایر نباشم.

بلاخره یه روز، تیپ مورد علاقه امو داشته باشم، بدون در نظر گرفتن چیزی.

یه روز پارسا فقط بخنده، گریه نکنه کلا.

 

+ فردا موعد واکسن ۶ ماهگی.


گرچه همیشه ندید میگرفتمش اما مدت زیادیه اینجا نوشتن احساس مفید نبودن بهم میده. روزمره هایی که به درد کسی نمیخوره و احتمالا حوصله تونو سر میبره. فرصت هم ندارم که روی چیزی وقت بذارم یا حتی همون فیلم هایی که میبینم رو نقد کنم.

نتیجه این که، بهتره تا حرف جدیدی نداشتم ننویسم و امیدوارم بر این تصمیم استوار بمونم.

ممنونم به خاطر همراهی و مهربونیتون :)


+ چندوقتی بود از زندگیم ناراضی بودم و به شدت احساس روزمرگی/مردگی میکردم. که نمیدونم چی شد، جرقه ی یه سری تغییرات خورده شد. با اپی که پشمال جان معرفی کرده بود، تمرینات ورزشی رو شروع کردم، کم و جمع و جوره ولی همونم به نظرم مفیده. یکی از اپ ها traker آب داشت که فعالش کردم و حواسم هست روزانه 8 تا لیوان آب بخورم. آبرسانی که خیلی وقت بود خریده بودم و استفاده نمیکردم رو دوباره شروع کردم و ماسک پیل آف خریدم! چه حس خوبی داره به پوستت برسی.

+ دوتا مسیر خوب برای کار و آینده ام روشن شده، یکی بزرگ یکی کوچیک. کوچیکه رو الان میتونم خرده خرده شروع کنم ولی برای بزرگه یه مسیر خیلی طولانیه که قبل از اون باید ارشد رو تموم کنم. به همین جهت به استاد راهنما پیام دادم تا کارمون رو زودتر شروع کنیم، امیدوارم توی دو ترم آینده بساط ارشد جمع بشه و آزاد بشم.

+ توی سال های پیش خیلی فیلم دانلود کردم + فیلم هایی که از دوستان گرفتم= پارسال حدود 300 تا فیلم ندیده داشتم! خب دیگه فیلم جدید خیلی کم دانلود کردم و شروع کردم به دیدن فیلم ها و امروز 130 تا دیگه هنوز دارم :| یه حس وسواس گونه ای پیدا کردم که هرچه زودتر همشو ببینم بره. که با وجود روزی یه دونه دیدن هم 5 ماه طول میکشه. :|

بعضی فیلم ها حقیقا دری وری هستن و دائم از خودم میپرسم این از کجا توی لیست من پیداش شده! بعضی هام اونقدر خوبن که میگم چرا همون موقع ندیدمشون! فرصت نمیکنم معرفیشون کنم، ایشالا وقتی لیست جدید فیلم ها رو گذاشتم، ریت بالاها رو ببینید :)

+ پارسای عزیزمم خوبه خداروشکر. خیلی بزرگتر شده باورم نمیشه اینقدر قد کشیده باشه! کی اینقدر بزرگ شد؟ :)


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها