درد دارم، نپرسید از چی که نمیتونم بگم.درد بدیه، هر روز دریغ از دیروز. اشک تو چشام، به پارسا نگاه میکنم که واسم میخنده. تاحالا اینجوری خندیدین؟ مثل پارسا، گریه و خنده ام بهم آمیخته میشه. کارها جلوی چشمم رژه میره و سخته واسم انجامشون.

طبیعی بهتر از سزارینه، ولی کسی نگفته بود همچنین چیزاییم ممکنه عوارضش باشه.

دیروز یه خانومی تو استخر میگفت، وقتی تو شرایط سختیم، فکر میکنیم همه زندگیمون همینه و تمومی نداره. راست میگفت، باورم نمیاد این روزها بگذره و خوب بشه همه چی.

+ دلبر شده. روز ۸۱ برای اولین بار گفت "آغون" روزها کلی تمرین حرف زدن میکنه. حالم خوب بود، بهتر براش مادری میکردم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها